حجت الاسلام سعیدحریری اصل

حجت الاسلام سعیدحریری اصل

وبگاه شخصی.نوه مرحوم آیت الله شیخ میرزاعلی عیوضی گنجی.طلبه حوزه علمیه نجف الاشرف(خطا درنگارش متن وب مدام جک واصلاح می شود)
حجت الاسلام سعیدحریری اصل

حجت الاسلام سعیدحریری اصل

وبگاه شخصی.نوه مرحوم آیت الله شیخ میرزاعلی عیوضی گنجی.طلبه حوزه علمیه نجف الاشرف(خطا درنگارش متن وب مدام جک واصلاح می شود)

پدرم و بابک تختی

(تصویر فوق سمت چپ آقام خدا بیامرز پهلوان محمد علی حریری)

یک زمستانی از دهه 70ش با وجود کسالت پدرم به بهانه معامله

فرش که ما فروشنده بودیم و شخصی در شهر ری خریدار ایشان را 

زیارت حضرت عبد العظیم بردم. بعد موقع غروب راهی بازگشت

شدیم و در ترمینال جنوب حضور رفیق کشی گیر قدیمی اهل 

دزفول که عازم مراسم سالگرد جهان پهلوان تختی بود کار ما را 

آن شب به مسافرخانه ای در ناصرخسرو کشاند و فردایش

ابن بابویه سر مزار جهان پهلوان 

خوب جمعی از قدیمی ها و اصطلاحا گوش شکسته های  کشتی 

گرد آمده بود .هوای سرد و برفی هم سبب شد قسمت مسقف تر

و نسبتا گرم نسیب آنها باشد و بس.

ایشان دست به دست به بابام جا دادند تا رفت و نشست درست 

کنار آقا محمد رضا طالقانی.

حقیقت بنده آن موقع با دیدن این صحنه ها از دور خیلی حالم خوش

بود اما دست ابوی با وجود هیکل درشت و همچنان ورزشکاری در

هفتاد و  چند سالگی می لرزید! تا ا ینکه جناب بابک تختی را دیده

به آغوش کشید و بعد آن یک آرامش خاصی یافت. اصلا چهره اش 

باز شد.با بابک خان خیلی خاکی و ساده حرف می زد حالت و زبان

بدنی که از او کمتردیده بودم درعین آن غرور خاص اش.

موقع برگشتن به سمت ترمینال غرب(آزادی) آرام ته اتوبوس 

شرکت واحد نشسته و به بارش شدید برف  خیره شده بود.

به شوخی گفتم:هان انگاردماغت چاق شده است!؟اشک پیرمرد 

در آمد و گفت:من سالها بعد شنیدن خبر مرگ تختی در یک

حالت درد بی درمان و بد روحی بودم .مخصوصا حوالی ساعت 6

صبح که رادیو  را باز می کردم و شنیدن صدای مرشد شیرخدا

پشت بندش هم آهنگ تقویم تاریخ که موی بدن را سیخ می کرد

انگار هر روز آن گذشته جوانی آوار می شد بر سرم .فکرمی کنم

این لرزش دستها هم حاصل  ناراحتی و عقده حاصل اش است.والا

من با خود گاو نر هم کشتی گرفتم آدم که جای خود دارد

منتها امروز که شانه های بابک را در دست گرفتم تو گویی دنیا را

به من داده باشند ماشاء الله عین  پدرش بدن پولادی داشت 

و مرا برد به سالها قبل تن  صداشان  شبیه هم است.

تختی خیلی کتاب دوست داشت.بازار بین الحرمین یک کتابفروش

 مذهبی بود.در همسایگی مغازه فرش ما.این بشر به اوج معروفیت

و بصورت مخفی با پوشاندن چهره بوسیله کلاه شال گردن و...

می آمد از او کتاب می خرید. مثلا اینکه فکر کنم درباره زندگانی 

چهارده معصوم(علیهم السلام) از منابع دست اول مثل ذبیح الله-

منصوری مرحومان دری و علامه امینی و...خیلی زیاد خوانده بود.