حجت الاسلام سعیدحریری اصل

حجت الاسلام سعیدحریری اصل

وبگاه شخصی.نوه مرحوم آیت الله شیخ میرزاعلی عیوضی گنجی.طلبه حوزه علمیه نجف الاشرف(خطا درنگارش متن وب مدام جک واصلاح می شود)
حجت الاسلام سعیدحریری اصل

حجت الاسلام سعیدحریری اصل

وبگاه شخصی.نوه مرحوم آیت الله شیخ میرزاعلی عیوضی گنجی.طلبه حوزه علمیه نجف الاشرف(خطا درنگارش متن وب مدام جک واصلاح می شود)

آخر اسفند

زندگی در دامان طبیعت بکر و دوری از اماکنی که ولو با نام روستا زیر سایه 

صنعت مدرن جا خوش کرده به مدد اش روز گار گذرانند در عین سختی 

کسب معاش و حتی خستگی  موقع استفاده از نعمت های ناب موجود 

پختگی جسم و روح آدمی را بار می آورد چنانکه عکس مردم راحت طلب

که مثلا زمستان را برای خانه نشینی و فصل های گرم ر ابهر تفرج دوست

دارند. او ولی هم نوا و موزون با طبیعت واپسین روزهای سال یعنی گاه 

گشوده شدن شکوفه درختان میوه   جاری گشتن گسترده آبها روی 

سطح زمین که بخاطر از سر گذراندن زمستان جذب خیلی کمتری دارد

وزیدن باد صبا و بیرون زدن گل ویژه نوروز از فراز تپه هایی که برف را 

تازه تازه از سر خود وامی کنند سر حال می آید.

(عکس فوق متن مربوط به کوه حیدر بابای مورد اشاره درمنظومه 

شعر آذری  استاد مرحوم محمد حسین شهریار است که از سمت روستای

قیش قورشاق توسط سعید حریری اصل دربهار1402ش گرفته شده)

#حاجی-فیروز


تنورمحبت!؟

غروب سرد آخرین چهارشنبه سال66ش بود.شایعه گسترش جنگ ایران و

عراق حتی تا شهر ما تبریز خانواده ام را بر روستای دور افتاده حوالی قره چمن

ازتوابع بستان آباد کشانید بر اعتبار ساکن بودن چند تن ازبستگان در

آن.بچه های محلی در گوشه و کنارآتش های بزرگ و کوچکی راه انداخته و

ساقه های خشکیده نخود را به داخلش انداخته بودندو حالا که شعله ها

فروکش می کرد میان خاکسترش دنبال سهل وصول ترین آجیل شب 

عید می گشتند برخی هم ازآن بالای (دوش)کوه پایه مشرف به ده روی تیوپ 

کهنه و باد کرده مینی بوس وکمپرسی بر یخ هاسرخورده و با شتاب چون پرنده

 بی پرپنگوئن روی سرما ها رد گشته و در باغچه های پایین دست متراکم

از برف پارو شده سقف و کوچه ها فرود می آمدند

در آن گاه غربت که دست باد صبا پوستم را به سرخی می زد و صدای رودخانه

جاری از مقابل کوه حیدربابا ملودی زیبایش را امتداد می داد آشوب لحظاتی

بعد که کل منطقه را درظلمات بی برقی فرو می برد جانم را گرفته بود و اشک

این کودک 6ساله را به پا .پس بی اختیار راه افتاده بودم البته نمی دانم که

به کجا تا اینکه پیره زنی نشسته بر درب خانه اش و به خیال رفته متوجه من

شد و با بهانه نان داغی که تازه از تنوردرآورده و به خامه یگانه گوسفندش

آغشته بود مرا دوباره به معوای خود برگرداند تا لقمه جانوران درحاشیه نشوم.

حالا سی و پنج سالی از  ماجرا گذشته و هرچند نه آن بانو مانده و نه این بنده

طفل سابق است اما جدای ویرانه های کاشانه و بازمانده تنورش هنوزگرمای

محبت اهورایی وی را که در وجودم باقی است حس می کنم.

کُلُّ شَیْ‏ءٍ هالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ

(عکس فوق متن روستای قیش قورشاق.اردیبهشت1402ش.گرفته شده

توسط سعیدحریری اصل)