حجت الاسلام سعیدحریری اصل

حجت الاسلام سعیدحریری اصل

وبگاه شخصی.نوه مرحوم آیت الله شیخ میرزاعلی عیوضی گنجی.طلبه حوزه علمیه نجف الاشرف(خطا درنگارش متن وب مدام جک واصلاح می شود)
حجت الاسلام سعیدحریری اصل

حجت الاسلام سعیدحریری اصل

وبگاه شخصی.نوه مرحوم آیت الله شیخ میرزاعلی عیوضی گنجی.طلبه حوزه علمیه نجف الاشرف(خطا درنگارش متن وب مدام جک واصلاح می شود)

فاش می گویم

زمستان سال 1379 ش بود در میانه برف ویخ جا مانده بر زمین

پیرمرد آرام وسبک بال از حوالی گذر خان می گذشت  که کسی 

پرسید:حاج آقای بهجت سلام علیکم آیا مصباح یزدی قرابت 

خاصی با شما دارد و نظرات سیاسی و..او وامثال اش مورد 

تایید جناب عالی است!؟

آنی سرش راپایین انداخت وبعد فرمود:کسانی جز او هم به

درس ما آمده و باحقیر مربوط بودند که اصلا این شخص را

قبول نداشتند آقای موسوی اردبیلی از دست وی وهمفکرانش 

 به بنده شکایت داشت که در دهه شصت و با زندانیان سیاسی 

خیلی بد و خلاف شرع می کردو...

خوب با این اوصاف وقتی این جریان جنازه وی را تنها کنار

مزار آیت الله بهجت (ره)چال می کند یعنی عملا هیچ حرمتی 

برای نفس آن عالم اصلا عین دیانت قاعل نیست و هر چیز را

تا آنجا خوب داند که زینت ایشان باشد و نه موی دماغ شان

لذا و فاش می گویم: امثال محمد حسینی قزوینی را جز

علمای امامیه ندانسته نماز خواندن درپشت سر وی را جایز

نمی دانم و به هیچ وجه شهریه بزرگترش ناصر مکارم را

تا حال نگرفته و انشاء الله تادم مرگ قبول نخواهم کرد

#افراطیون-جناح-راست-ایران

#العبد-محمد-تقی-بهجت


سرداران من

یک جستجو و سرچ ساده با موضوع حبیب رحیمی یا لشگر حبیب بن مظاهر

بیننده را به تعداد زیادی عکس از نامبرده ای منتهی خواهد کرد که فرزند

همشیره زن دایی این جانب بود.منتها و در کل آن مطالب و تصاویر کوچکترین

اشاره ای به حسن آقا پدرش نیز اخوی کوچکتر شهید مجید رحیمی نشده!؟

حقیر هرگز آقا حبیب را ندیدم چون اکثرا در مناطق جنگی بود مثل پدر و

دایی مرحوم اینجانب که استوار ژاندارمری تشریف داشت.

ولی روزهای آخر زندگی مجید نیز چند سالی بعد ساعتی همراهی با پدرشان

به حین کار بنایی در منزل ما به خاطرات و ذهنم جا خوش کرده است.

خوب یادم هست یکی از رفقای پدرم که مشترکا با شهید دکتر چمران هم

آشنایی داشتند به مرخصی آمده بود و مجید همزمان عازم دوباره منطقه

می شد.آن طرف به مجید گفت: سند خیانت فلان فرمانده  را گیر آورده ام 

و قصد رساندن آن به دست مرحوم آیت الله هاشمی بعنوان مسئول وقت

جنگ را دارم.ایشان سرش را پایین انداخت و گفت:اگر همه این سرداران 

هم تو زرد از آب در بیایند من بخاطر وطنم که مملکت امام زمان(عج) است

دارم زندگیم را فداء می کنم.اصلا این افراد مرام و ایدئولوژی شان برایم

مهم نیست.

باز ابوی این هردو مرحوم حسن آقا می فرمودند:قبل شهید شدن مجید

یک پسرهفده ساله در محله ما زندگی می کرد(تپلی باغ تبریز)که سیاسی 

نبود منتها حسب کم سنی بی پولی ناشی از مرگ پدر و...انگار بعض اعضای-

مجاهدین از او سوء استفاده ضمنی می کردند.مثلا اینکه: فلان قدر پول 

به تو می دهیم تا این بسته اعلامیه را ببری بهمان جا و...

او خیلی خوش سیما و قلمی تشریف داشت.مجید متوجه وضع اش شده بود

اما جای لو دادن و گرفتار کردن کمک مالی به پسرک می کرد تا وی ناچار بدان

سمت نرود.یک روز بعد شهادتش اما درحالی که جعبه کفش نویی به

دستش بود هراسان وارد نا نوایی شد.در حالی که ماموران تعقیب اش

می کردند و من هم با شنیدن خبر فقدان پسرم حالم خیلی خراب شده و

سیگار به دست کنار تنور منتظرنوبتم بودم که با قیافه ترسان بغلم سبز

شد و قصد پنهان کردن خود در آن شلوغی داشت.

به یک باره و ناخواسته سیلی بسیار محکمی زدم بیخ گوشش که جعبه کفش

همراه اش  وا شد و اعلامیه ها خدا خواسته در تنور افتاده سوختند

اینجوری وقتی پاسدارها رسیدند چیزی پیدا نکردند. پس با صدای بلند 

داد زدم:ایها الناس این بچه نادان است و بخاطر دنیای دیگران دارد زندگی 

و آخرت خود را به باد می دهد.

بله سرداران من حسن و مجید رحیمی اند (رحمت الله علیهما)

در عف لذتی هست که به انتقام نیست.امام علی(ع)

#انسانیت

به نام رجایی

واقعا بعضی تف سربالا تشریف دارند و بس

محمود احمدی نژاد و...که مدام سنگ شهید محمد علی رجایی

را به سینه می زند ادامه دهنده وجریان فکری امثال لاجوردی

هست که عملا به ترور شخصیت آقای رجایی  دست زد. پیش از 

سوختن جسم اش دردفتر نخست وزیری اندرشهریور1360ش!؟

سید محمدرضا سعادتی زندانی سیاسی عضو سازمان مجاهدین

خلق از طرف رئیس جمهور احضار می شود که پشت تلفن با او

و شخص همراهش سخن بگوید. آن  وقت مدیر زندانی که زیر

دست مسئول قضایی استان و کشور درنهایت  رئیس قوه قضایه

نیز پاسخگوی وزیردادگستری هم نخست وزیر حجت الاسلام-

محمد جواد باهنر است با معطل کردن ایشان پشت گوشی

مبادرت  به دستور خفه کردن همزمان وی می دهد...

رحمت  خدا برآقایان مهدی بازرگان  و محمد علی رجایی

#مارموز

صادق انقلاب

حقیر حدود8 ساعت از عمرم را منفرد و مداوم درکنارزنده یاد دکترسید صادق-

طباطبایی بودم.

ایشان از آلمان آمده بود تهران نزدیک سحر درفرودگاه بوده و آنچنانکه خودش

می گفت: تارسیدم دلم تنگ مرحوم مهندس بازرگان شد پس به راننده گفتم

سمت قم برود نه تهران

گرگ و میش هوا  جلو حرم خانم معصومه(س) بودند

بنده آن شب را درخانه مسافرقدیمی مشرف به قبرستان بیات بودم که ناگهان

دکتر را تک و تنها در ایوان مقبره شادروان بازرگان دیدم.

باورکردنی نبود رویایی که مدتها دنبال پیوستن اش به واقعیت یعنی ملاقات

وی بودم جلوچشمانم و چندصدمتر آن طرف ترقدم می زد

(راستش قبلترها تا مقبره خود آیت الله خمینی جهت هماهنگی ملاقات با ایشان

رفته بودم .اصلا کاربه جایی رسید که یکی ازنیروهای تند رو حراست آنجا

وقتی از نیتم که چنین بود و درراستای آن سراغ آقای سیدحسن خمینی را

من باب مشکل گشایی می گرفتم اطلاع یافت به وی فحش داد...)

وقتی به ایشان ملحق شدم و درباره مرحوم آیت الله عیوضی گفتم بازشناخت

چون  رفیق صمیمی پدرشان شادروان سیدسلطانی و برادران صدر موسی 

و رضا (رضوان الله علیهم )بود. حتی خود صادق خان موقع نوجوانی به منزل ما

می آمد و همین مسئله سبب شد تادم ظهرو جدا شدن درحرم با هم باشیم.

ابتدا رفتیم سمت وادی السلام بعد بازگشت تا صفائیه و گذرخان منتها کلا پیاده.

به خاکفرج فی ما بین دارالسلام و وادی السلام یک خیابان فرعی است اکثرا

صنف تعمیرکاران ماشین از جمله شان هم بقالی بود که حالا فوت شده اند

دکترمی خواست از آنجا بستنی بگیرد ولی من مانع شدم و گفتم:سید این

بابا بچه اش را سال67ش اعدام کردند تو بروی طرفش ممکن است بد شود

چون خودم  قبلا دردکان او بودم که به احمدخمینی فحش می داد...

ایشان اعتنا نکرد رفت آن مردهم خدایی درنهایت ادب برخورد کرد. ولی 

آخرکار تاب نیاورد و گفت:تو شخصا آدم شریفی هستی اما ازدست پسر

کوچک خمینی روزقیامت به جدت پیغمبر(ص)شکایت خواهم کرد حق دختر

بچه 18ساله من این نبود که اول صیغه اش کنند و بعدبردارش...

صادق انقلاب سرش را پایین انداخت و گفت:قبر هرکسی منفرد است

موقع جدا شدن در حرم هم به بنده فرمودند:داروسازی رشته تحصیلی-

ام هست یعنی که می توانم از همین مسکن های داروخانه موادمخدرناب

در بیاورم وقرص روان گردان بسازم .حالا اصلا باعقل جور درمی آید که 

اینجانب قاچاقچی موادباشم آن هم ازایران به آلمان؟ اندر هواپیمای مسافری 

وداخل چمدان شخصی!کارشناس دولت آلمان در آن ماجرا به من گفت:

بابا توکه آدم رده بالای حکومتی جای این طلا و...می آوردی نکند همه اینها

را واسه مصرف شخصی کش رفتی مگرتو چقدر می کشی یا ساقی نداری؟

سیاست همین است آن دخترک را یک جورکشتند مرا هم مدل دیگر

اعتباربه باد دادند. روی ما چند نفرخیلی حساس بودند:مهندس بازرگان 

دکتر ابراهیم یزدی قطب زاده و مخلص چون با جریان چپ فاصله داشتیم...

روحش شاد

#امیر-بی-گزند