حجت الاسلام سعیدحریری اصل

حجت الاسلام سعیدحریری اصل

وبگاه شخصی.نوه مرحوم آیت الله شیخ میرزاعلی عیوضی گنجی.طلبه حوزه علمیه نجف الاشرف(خطا درنگارش متن وب مدام جک واصلاح می شود)
حجت الاسلام سعیدحریری اصل

حجت الاسلام سعیدحریری اصل

وبگاه شخصی.نوه مرحوم آیت الله شیخ میرزاعلی عیوضی گنجی.طلبه حوزه علمیه نجف الاشرف(خطا درنگارش متن وب مدام جک واصلاح می شود)

سرداران من

یک جستجو و سرچ ساده با موضوع حبیب رحیمی یا لشگر حبیب بن مظاهر

بیننده را به تعداد زیادی عکس از نامبرده ای منتهی خواهد کرد که فرزند

همشیره زن دایی این جانب بود.منتها و در کل آن مطالب و تصاویر کوچکترین

اشاره ای به حسن آقا پدرش نیز اخوی کوچکتر شهید مجید رحیمی نشده!؟

حقیر هرگز آقا حبیب را ندیدم چون اکثرا در مناطق جنگی بود مثل پدر و

دایی مرحوم اینجانب که استوار ژاندارمری تشریف داشت.

ولی روزهای آخر زندگی مجید نیز چند سالی بعد ساعتی همراهی با پدرشان

به حین کار بنایی در منزل ما به خاطرات و ذهنم جا خوش کرده است.

خوب یادم هست یکی از رفقای پدرم که مشترکا با شهید دکتر چمران هم

آشنایی داشتند به مرخصی آمده بود و مجید همزمان عازم دوباره منطقه

می شد.آن طرف به مجید گفت: سند خیانت فلان فرمانده  را گیر آورده ام 

و قصد رساندن آن به دست مرحوم آیت الله هاشمی بعنوان مسئول وقت

جنگ را دارم.ایشان سرش را پایین انداخت و گفت:اگر همه این سرداران 

هم تو زرد از آب در بیایند من بخاطر وطنم که مملکت امام زمان(عج) است

دارم زندگیم را فداء می کنم.اصلا این افراد مرام و ایدئولوژی شان برایم

مهم نیست.

باز ابوی این هردو مرحوم حسن آقا می فرمودند:قبل شهید شدن مجید

یک پسرهفده ساله در محله ما زندگی می کرد(تپلی باغ تبریز)که سیاسی 

نبود منتها حسب کم سنی بی پولی ناشی از مرگ پدر و...انگار بعض اعضای-

مجاهدین از او سوء استفاده ضمنی می کردند.مثلا اینکه: فلان قدر پول 

به تو می دهیم تا این بسته اعلامیه را ببری بهمان جا و...

او خیلی خوش سیما و قلمی تشریف داشت.مجید متوجه وضع اش شده بود

اما جای لو دادن و گرفتار کردن کمک مالی به پسرک می کرد تا وی ناچار بدان

سمت نرود.یک روز بعد شهادتش اما درحالی که جعبه کفش نویی به

دستش بود هراسان وارد نا نوایی شد.در حالی که ماموران تعقیب اش

می کردند و من هم با شنیدن خبر فقدان پسرم حالم خیلی خراب شده و

سیگار به دست کنار تنور منتظرنوبتم بودم که با قیافه ترسان بغلم سبز

شد و قصد پنهان کردن خود در آن شلوغی داشت.

به یک باره و ناخواسته سیلی بسیار محکمی زدم بیخ گوشش که جعبه کفش

همراه اش  وا شد و اعلامیه ها خدا خواسته در تنور افتاده سوختند

اینجوری وقتی پاسدارها رسیدند چیزی پیدا نکردند. پس با صدای بلند 

داد زدم:ایها الناس این بچه نادان است و بخاطر دنیای دیگران دارد زندگی 

و آخرت خود را به باد می دهد.

بله سرداران من حسن و مجید رحیمی اند (رحمت الله علیهما)

در عف لذتی هست که به انتقام نیست.امام علی(ع)

#انسانیت