حجت الاسلام سعیدحریری اصل

حجت الاسلام سعیدحریری اصل

وبگاه شخصی.نوه مرحوم آیت الله شیخ میرزاعلی عیوضی گنجی.طلبه حوزه علمیه نجف الاشرف(خطا درنگارش متن وب مدام جک واصلاح می شود)
حجت الاسلام سعیدحریری اصل

حجت الاسلام سعیدحریری اصل

وبگاه شخصی.نوه مرحوم آیت الله شیخ میرزاعلی عیوضی گنجی.طلبه حوزه علمیه نجف الاشرف(خطا درنگارش متن وب مدام جک واصلاح می شود)

سنگ دیوانه!؟

از مولای متقیان علی(ع) سفارش است:به درون هرچه از آن بیم و نسبت

به فرد و امرش تشویش داری بپر.

از دی1396ش تا دی 1402ش حسب قولی که به شیخنا الاستادحضرت آیت -

الله سید عادل علوی شکیب(رضوان الله علیه)داده بودم و ایشان در سنه 

میانی از آن دار فانی را حسب ابتلاء به کرونا  ویروس وداع گفت به حمد الله 

هماره برسر پیمان بوده و تا آخرین برگ اوراق هویتی تحصیلی و...حبیبم آسید-

محمد باقرعلوی شکیب (روحش شاد) را زیر  و رو کردم.

آن هم در مملکتی که تکان دادن اکثر نظام بروکراتیک اداری اش برای پی جویی

امرزنده ها کار سختی است چه رسد به اموات

حالا اما  بعد از رهیافت بینه و سند جرم اعلام نظر کارشناس و...

به اینجا رسیده بودیم که سرکار رفته طرف را قپانی بزند ولی کاشف به عمل آمد:

ای دل غافل یارو به استناد مدرک پایان خدمتش یک تخته کم دارد!؟

والبته بنده نیک می دانم که استاد حتی اجنه است و منتها تقید به قانون رایج

دیگر دستم را بست

با این همه و جالب اینکه مسئولین امر به وی اعتماد کرده شغل شخصی وظیفه تبلیغ 

مذهبی عمومی(روحانیت) تشکیل خانواده پیش نمازی و...به او داده اند. لذا

و درنهایت طبیعی است که یک چنان مجنونی بقول آن ضرب المثل معروف سنگ هایی 

چنان به چاه اندازد و عاقلان را یارای به در کردنش نباشد و مدتها وقت آنها گرفته 

 ایضا اعصاب بسوزاند.

منتها بنده که ازطی این مسیر هیچ هم دلگیر  نیستم. چه هرچه پیش آمد خوش آمد

و رشته ای برگردنم افکنده دوست می کشد هرجا که دلخواه هم اوست (الحمد الله)

اما خجالت اش بگذار برای کسانی ماند که قبلتر از دوستی چون حقیر حق خویشاوندی 

رادر حق آن مرحوم ادعا نکردند الا فقید سعید سید عادل و والده ماجده آسید باقر.

در خاتمه هم به خطاب با او می گویم که زنده تر از بسیارانی است که نامشان به نکویی

نبرند باوجود نبود ظاهری:

رفیقم! درسته که حالا هفت سال است الظاهر نیستی اما همین امر پی گیری 

سبب  اش یاد و خاطره تو را چنان در روح وجانم ریشه دار و ته نشین کرده که مرگ 

هم حتی بدرش نکند.

علت مرگ مطابق گوای فوت :حوادث ترافیکی(داخل شهرتهران)

شرح سانحه بنا برکروکی افسر راهنمایی رانندگی :تصادف با اتومبیل سنگین 

متواری از محل سانحه حسب شواهد موجود در صحنه جرم منجر به فوت نامبرده.

نظر پزشکی قانونی :متوفی حسب مصدومیت حاد سابق توان و چالاکی لازم برای 

دادن واکنش مناسب به هشدار بوق وسیله سنگین دور کردن خود از مهلکه منجر 

به مرگش را نداشته است

نظر وکیل سازمان بهزیستی  :با لحاظ تخلف قانونی ولی متوفی در عدم ارائه شواهد 

بیمارستانی بعد از تصادف اول منجر به مسدومیت شدید به بهزیستی جهت تشکیل

 کمسیون مربوط و صدور کارت معلولیت نوع پنهان  ایضا مدارک بیماری روانی خفیف

نامبرده که تحمل کیفر جزایی را برای وی از این باب ناممکن می کند  پرونده 

حتی در صورت پی گیری بیشتر لابد فرجام مختومه می یابد.

#شهید-سید-محمد-باقر-علوی

باقر بعد از مرگش گفت !؟1

بعد از ظهر یک روز تابستانی داغ از سال97ش خسته از نبود تاکسی

خط  حرم-جمکران پیاده راهی زیارتش شدم.

شنبه بود و نرسیده به میدان بقیه الله(عج)با و جود آنکه لباس های

طلبگی را درکوله پشتی جاداده و دشداشه ای بیشتر به تن نداشتم

غرق عرق شده بودم. اما بادی تند شروع به وزیدن کرد و راه مرا

سمت قبرستان بقیع(امام زاده جمال غریب(ع))کج نمود.

سر قبر آسید محمد باقرکه رسیدم انگار تکه ابری سیاه و کوچک 

آن بالا انتظار مرا می کشید.نه گذاشت و نه برداشت چنان بارید 

که اصلا به عمرم ندیدم.خدایی داشت لباس تنم را جر می داد و

پوستم را پاره می کرد.هیچ کس یا سقفی هم در اطراف نبود تا

به سمتش دویده کمک بخواهم.فقط داد زدم ای خدا و بلا گذشت.

بعد  نیم ساعتی عین بند لباس شدم تاحداقل چکه های 

آبش تمام شود که ناگهان یک پژو206در خیابان مقابل و داخل

قبرستان سبز شد.راننده زن میانسال و حقیقت بسیار جذابی

بود.با وضع خاصی پیاده شده و چند صد متر آن سو تر روی 

قبر پیر زنی نشست. آن مزار تک را  قبلا دیده و بخاطرم 

بود خیلی شیک و...فکر کردم دختر متوفی باید باشد.

اما بانوی جوان از همان سر آغاز حمد و سوره ای که معلوم بود

می خواند خیره به بنده شد و در تنگنای خلوتی قبرستان 

ساعت 3 بعداز ظهر انگار داشت کم کم به مصیبتی بدتر از 

باران که عرض شد بدل می گشت.

زن نه گذاشت و نه برداشت خرامان خرامان و با دید زدن 

اطرافش که کسی نباشد خود را به من رساند.

بنده هم کیف گلی ام ر ا تکانه به کمر آویختم  تا که الفرار.

اما بعد چندین متردویدن شروع کرد بر قسم دادن که:

منظور بدی ندارد و به صاحب این قب رقسم کارش واجب

است. ایستادم و او با صدای بلند گفت:حاج آقا سیدی که

تو اینجا خاک شده می شناسید؟!من تابستان95ش از 

فروشگاهی در تهران داخل پاساژ تلوزیون بزرگی خریدم

راستش چون قاچاق آورده بودند و بدون گارانتی به سراغ

آنها رفتم تا ارزان در آید.

این پسر کارگرشان بود. باربری می کرد! حتی خرید مرا

تا دم همین ماشین آورد و کمک کرد با خواباندن صندلی

جایش کنیم .وقتی پول چایی به او دادم خیلی خوشحال

شد.فکر می کنم مشکل شدید مالی داشت و...

از بهار97که دست بر قضا مادر جانم(به لحجه شمالی 

مادربزرگم)را بنا به وصیت خودش آوردیم قم خاک

کردیم.اینجا که چشمم به عکس او  افتاد فکرکردم خودش

هست و بعد رفته از میان تصاویرداخل سی دی ام پیدایش

کردم .چون روزی که برای خرید تلوزیون رفتم او انواع

مدلها راجابجا و به من نشان می داد.عکس خودش هم 

افتاده ببیند تو گوشیم دارم

تا الان چند بار از افرادی که سر خاکش می آیند پرسیده ام

و گفته اند ما فقط هواداراش هستیم عاشق صداش اما آشنا 

و فامیل نه.راستی آشیخ شما می شناسیداش!؟

با شنیدن این حرف ها مغزم سوت کشید و انگار کسی این 

سوال را دم گوشم خواند:

مگر باقر بعد تصادف حدودسال90ش پلاتین دربدن نداشت.

کاسه سرش عمل نشده بودو  اصلا انحراف شدید بینی نمی گذاشت

درست نفس بکشد پس چرا والدین اش رضایت به این بی تعارف

خرحمبالی داده بودند!؟ آن هم در یک جای قاچاق فروش که لابد بیمه 

هم ندارد و فقط پولش خوب است!!!؟؟؟

#نظر-کرده