حجت الاسلام سعیدحریری اصل

حجت الاسلام سعیدحریری اصل

وبگاه شخصی.نوه مرحوم آیت الله شیخ میرزاعلی عیوضی گنجی.طلبه حوزه علمیه نجف الاشرف(خطا درنگارش متن وب مدام جک واصلاح می شود)
حجت الاسلام سعیدحریری اصل

حجت الاسلام سعیدحریری اصل

وبگاه شخصی.نوه مرحوم آیت الله شیخ میرزاعلی عیوضی گنجی.طلبه حوزه علمیه نجف الاشرف(خطا درنگارش متن وب مدام جک واصلاح می شود)

باشنده بودن و تابنده شدن

وقتی خودش را پیدا کرد دقیقا همان لحظه ای بود که دست

روی کلید  وجود اش گذاشته و نور صادر از آن را سمت

مابقی تاباند که گم کرده وجود اند هر چند مشتی از هم

آن ضالین به اتهام خود پسندی ونارسیسم نواخته باشندش 

که خیالی از این حیث ودر برش نیست چون در آن سفر پیدایش

نیک و اول آموخته:دل قوی دار که بنیادبقا محکم از اوست و

ایضا خاک بر فرق و تمثیل من

آری  اصطلاحا اینگونه یر به یر شدن یعنی اگرت هم با خاک 

کوچه و سطح هر برهوت با مدد تبلیغات آن و جهل این یکی

 کردند در تکان خوردن دریای لبالب تو هیچ اثر نکند چون

 واکنش به چنان  اش خود را ارزان فروختنی بیش نیست که

 در شان عارف قصه یعنی باشنده ای که لاجرم و در راستای 

همان به توفیق تابندگی راه یافته نباشد

#ابو-تراب(ع)

برای آرمیتا

هرچند سیاست به این تن رنجور وهوش پریده روی تخت بیمارستان

هم رحم نمی کند و بیشتر از تلاش برای نجات وی دنبال ثابت کردن 

بی ربطی عوامل اش در زدن ضربه عمدی به او یا عکس آن چنانکه

مخالفان حکومت می کوشند هست. اما ورای این کف های روی آب

حقیقت مطلب مظلومیت مجسمی هست روبروی هرچشم حقیقت بین 

که نمی خواهد از پشت عینک دست ساز این و آن ناظر صرف باشد.

اللهم اشفع هذا بنت الصغیر به حقک محمد و آل(علیهم السلام)

#یارسان

ایتام آل محمد(ص)

تابستان سال98ش حوالی ساعت یک  بعد از ظهر روزی داغ 

در میدان هفتاد و دو تن قم المقدسه با راننده اتوبوس سر کرایه

 چانه می زدم پنجره های ماشین باز بود و پسرنوجوانی مشغول 

خوردن یخ مک درست قائم و بالای سربنده تا اینکه آمدم داخل

آن ته ها جاگیرشدم ( کنارخوابگاه شاگرد شوفر)

دیدم اماسیدمعمم و میان سالی از ابتدای ردیف با ایما واشاره به من

می فهماندکه عمامه ات را نگاه کن!؟

راستش دیگرچیزی از سفیدی بدان نمانده بود و به مدد یخمک آب 

شده پرتقالی اش می زد.

اول خواستم بروم سراغ پدر بچه داد و بیدادکنم که این چیه تربیت

کردی اما ناگهان دیدم ابوی او یک پایش اش فلج هست و به زور

ساک مسافرتی شان را جابجا می کند.

با خودم گفتم:ای بابا پارچه این دستمال سر توهم که وال نیست

یک ملافه کهنه و نخ نما است.جوش چی رامی زنی؟ هر چه شسته

و کهنه ترشود کمتراز هم وا رفته بهتر هم هست پس و دست

آخربه جای خود برگشته لباس های طلبگی را کلا کندم و شدم

یک پاشخصی.تا اینکه رسیدیم به ترمینال جنوب تهران و از

پله های آن به سطح خیابان مشرفی که معمولا ابتدای اش جای

 بساط دستفروش ها و آخرش ایستگاه تاکسی خطی آزادی

تهران پارس باشد.چشمتان روز بد نبیندچند لات قمه کش کل

گذر را بند آورده بودند و در انتقام برخورد تندمامورنیروی 

انتظامی به چندساعت قبل با خودشان همان شیخ همسفرما

را خط انداخته نقش زمین کردند و بقیه مردم عادی ازجمله 

مرا ترسانده فراری دادند.دراین میانه پدرمعلول کودک 

مذکور عقب افتاد و ازترس اینکه بچه زیرماشین نرود دست

او را گرفتم.طفلی خیلی ترسیدیک جورعجیبی نگاهم می کرد

که قابل توصیف نیست.بی اختیار اما یاد جملات حضرت استاد

آیت الله علوی بروجردی(دامت برکاته)درباره ایتام آل محمد(ص)

افتادم.آره این جور اطفال  ذات پاکی دارند و شایسته گذشت

خطاها محبت اند وبس.

پس دستش را بوسیده بستنی برایش گرفتم تابابایش لنگان

 لنگان به ما برسد.