حجت الاسلام سعیدحریری اصل

حجت الاسلام سعیدحریری اصل

وبگاه شخصی.نوه مرحوم آیت الله شیخ میرزاعلی عیوضی گنجی.طلبه حوزه علمیه نجف الاشرف(خطا درنگارش متن وب مدام جک واصلاح می شود)
حجت الاسلام سعیدحریری اصل

حجت الاسلام سعیدحریری اصل

وبگاه شخصی.نوه مرحوم آیت الله شیخ میرزاعلی عیوضی گنجی.طلبه حوزه علمیه نجف الاشرف(خطا درنگارش متن وب مدام جک واصلاح می شود)

شرط قصه

پسرم بلندی چیستگاه آدمی(کنایه از مطالبه وپرسشگری که خصلت 

کم سالان است)یگانه ارتفاع گیتی باشد که احتمال وانحناء سقوط 

تو را افزایش نمی دهد و درد نیست جایش که از عدالت خواهی 

واپس و در زمینه آن خیزد تنها به ناحیه مقدسه یار (عج)ختم

خواهد شد اگر غل و خشی در کار نبوده لقمه بالیدن تو چون 

برهه تابیدن(زندگی) که چه عرض کنم خیلی قبلتر ذره چاییدن 

والدین ات(اشاره به خلقت انسان از ناحیه سلب پدر و رحم مادر) 

به حرام  خنثی و بی خاصیت از هیس شدن (سیر الی الله)نیفتد.

#روشنفکر-عرفی

کوچه مردها

کوچه مردها تنگ نیست ...توش اصلا بنگ نیست

یکنفر با گیس بلند ...بیاد و بره جنگ نیست

کار کلا ننگ نیست...نغمه تنها با چنگ نیست

زابرا شی ته اش محاله..اونجا که خم رنگ نیست

افتاده و حین لنگ نیست...کسی مثل سنگ نیست

بدون حتی آب وجارو..با صفاترش به  اورنگ نیست 

سروده سعید حریری اصل

#سروش-صحت


رو نما

بی مقدمه و ساده ترین وجه درونیات اش در تمام قسمت های آن

سریال نثار علی خواهر زاده خردسال اش می شود و اینگونه کودک

درون خود را فریاد می زد که نماد زلالی و به سبزی گرایدن اش بود.

بقیه را ادب می داشت چون والدین یا می کرد مثل فرید و زن اش

حتی همسر خواهر و..که بواسطه آن از دالان تنگ وگشادزندگی  می گذراند 

علی اما دراین میانه آداب را هنوز دانش آموز بود و نمی شد اندر

محکمه کشاندش ولو به عادت وکالت و در وجه دفاع.

فقط اما هم پایش باید تاتی می رفت و دربی هر خجالتی از این وجه

و دسته یکی از نقش های مانای خودرا روی پرده برد عین مسافرخانه 

چی مشهدی در یک شب مراد بیگ روزی روزگاری و...

منتها با  این  تبصره و تفاوت که آن کودک درون دیگر نمایی

بیرونی چون خانه سبز  کیمیا و خواهران غریب نداشت تا همزاد

پنداری و ترحم  مخاطب را تسهیل کند.

#خسرو-شکیبایی

آرمان بیانی

آرمان بیانی پدر در خیال و  پسر در کنار همچنان با چالش ساختن

افعی تهرانی درگیر است که عکس این دو نمی تواند در یک طرف 

خط زندگی و مرگ جایش دهد.

سکانس های پشت هم  و غالبا دست چین در عین امتداد سنانیوری

تمام قصه قطعه های تام و دوست داشتی را پیش می کشد منتها

آنها که به او و بچه اش مربوط است بیشتر در ذهن مخاطب رسوخ

می نماید چون کم بود جمعیت خردسال وضع بد اقتصادی و..

سب شده حس ترحم جمعی به کودکان در جامعه ایرانی فوران کند

اینجا است که شاهرگ قسمت های آینده می زند بیرون راستی 

کارگردان با بابک چه خواهد کرد اگر میدانش دهد احتمال افتادن 

در دامن فیلم فارسی رود و اگر محل اش نگذارد و گوشه ای از 

مهدکودک یا به مادر و نا پدری امریکا نشین بسپاردشان  مخاطب

عاطفی و غالب را چه کند!؟

راستی راه سومی هم هست ؟مثلا اینکه بابک هم مثل آرمان یا

پدربزرگ یک کار خاص و ریسک دار را بعنوان شاخص  بودنش در

ماجرابیفزاید فرضا شکاربرود با دختر کم سنی رابطه عاطفی داشته

باشد یا درروی آنتن زنده تلوزیون  از ممیزی دادسخن دهد  و...

یا نه اصلا یک طفلک چنین کششی دارد!؟

باز گذاشتن بابک سرمخمصه ای مثل آدم ربای و..چه؟

حالا اینها را گفتم اما تا قسمت نهم دیده به شما تقلب رسانم:

اگر به بنده بود نقش افعی زنده (این فرد می تواند متقلبی باشد 

که با سود جویی واطلاع کامل حال به هرطریق نسبت به افعی زن

اعدام شده دنبال پیشبرد عقده یا سود جویی مادی و...خود است)

رابه ناظم سابق آرمان می سپردم و پسرش را وجه رونمایی آن 

چهره غالب والبته تابناک  انسانی این بشر که درعین حال سبب -

رهایی اش ازتشویش ذهنی وبقولی ضرورت فیزیوتراپی   نزد روان 

درمانگر می شود

#دهه-پنجم-زندگی