حجت الاسلام سعیدحریری اصل

حجت الاسلام سعیدحریری اصل

وبگاه شخصی.نوه مرحوم آیت الله شیخ میرزاعلی عیوضی گنجی.طلبه حوزه علمیه نجف الاشرف(خطا درنگارش متن وب مدام جک واصلاح می شود)
حجت الاسلام سعیدحریری اصل

حجت الاسلام سعیدحریری اصل

وبگاه شخصی.نوه مرحوم آیت الله شیخ میرزاعلی عیوضی گنجی.طلبه حوزه علمیه نجف الاشرف(خطا درنگارش متن وب مدام جک واصلاح می شود)

چرا هل می دهید!؟

روشنفکر راستین و عرفی یعنی آنکه دلبسته هیچ کس یا چیز نیست و

هماره درموضع شک و باالولیت یافتن پاسخ اش روزگار می گذراند و

پس در قالب ایدئولوژی  و نحله...نمی گنجد.لذا  و حتی در بحث ایمان

به نوع زاینده و هر آینه با جلوه جدیدش مفتخر است درعین وحدانیت

پس اینجا است که می رسیم به موضع شیخ سعدی آن مرد نکونام:

غم و شادی بر عارف چه تفاوت دارد و نه چنانکه مبتنی بر تفسیر نا فلسفه 

وحدت وجود همگی سر و ته یک کرباس باشد 

زحمت نکشید خودم کنار می روم1 ...من خویش به قیمت وقار میخرم

با احترام به آنکه فهمیده قصه را...ساکت و با بال های سوال می پرم

اندر سیاق نه بر روزن  انظار می خلم....نی  اینکه از عاقبت کار میدوم

آری به تکمله علی فرمود و  بس...هر جیفه گندیده در افکار می درم

سروده طلبه سعید حریری اصل

الدُّنْیَا جِیفَةٌ وَ طَالِبُهَا کِلَاب.امام علی(ع)

#داریوش-شایگان

1.اشاره به صحبت های آقای شهاب حسینی در ویدئو ذیل متن

یاعلی(ع) مدد

به جهت زادروز مولود کعبه امام المتقین علی بن ابیطالب(علیه السلام)

سروده طلبه سعید حریری اصل

مدد از نام زنور سماوات...خداوندان ارزش عف مافات

زمین بی ذکر او هرگز نگردد...که ناصر بادش در متن شامات

عبیدی دور از دار مکافات...ولی در بطن آن خارق به عادات

همان سلطان که در ملکش ندیدم...کسی را سرنگون از جور افات

اگر مرحب ببودش بی مبالادت...بیفکندش چنان بر سوی اموات

به صفین و احد در هر فتوحات ...علی خیر العمل عامل به خیرات

اشهد ان علیا ولی الله

#حیدر-صفدر

گاندی وار

آدم های ضعیف النفس اصولا و در سختی های حاد دو راه حل تنها

دارند و بس.(قبادلو را اگر حتی بیمار روانی فرض کنیم که به علت

عدم رسیدگی بستگان نبود  داروی مورد نیاز  و...به لحظه ای رسیده

باشد که منجر به مرگ افراد دیگر شده بی آنکه خود ملتفت افعالش

گردد باز درهمین زیرمجموعه بوده است)

اول اینکه طرف متخاصم یا در سوی دیگر ماجرا را بکشند حتی شده 

ناجوانمردانه و با توجیه هایی چون اینکه او انسان نیست ظالم است و...

ودوم اش خلاص کردن خود از قید زندگی و خود کشی هست.

اما حقیقت امر و به دردهای بزرگ اجتماعی هیچ یک از این کارها اندازه

سر سوزنی در اصل قصه تاثیر نمی گذارد.(ماجرای اولیاء الله چون 

داود نبی(ع) جدا از این روند طبیعی می باشد)

مشکل اجتماعی را یکنفر نیافریده که واحدی هم بخواهد در حل آن 

سهم بر جسته ای  بر دوش کشد.(این پندار غلط مخصوصا در دوره

معاصر تحت تاثیر مکتب چپ به جامعه ایرانی تزریق گردیده و مطابق

اصل جمهوریت حتی قائلان به نظریه ولایت فقیه البته در مدل و اشل 

مترقی اش جز دیکتاتوری مردو د و زشت حاصلی ندارد)

ای بسا آن شبی که آقای محمد قبادلو به هر بهانه مثلا سیاسی با 

استوار فرید کرم پور او را زیر گرفت و لقمه بزرگتر از دهان برداشت

اگر جای این کار چند نفر از حاضران در صحنه را فرای اینکه چه 

مرام و مسلکی دارند و موافق یا مخالف فلان حکومت پشت کوه قاف اند

از محل دیگری به جای خلوتی منتقل می کرد الان هر دو آنها که زنده

بودند هیچ چند تا بدبخت دیگر هم پشت میله های زندان با بهانه های

سیاسی تشریف نداشتند.

بله وقتی باور کنیم آدم ها موجوداتی هستند که اکثرا در همین 

زندگی تغییر می کنند هیچ رقم قبول نخواهیم کرد که بخاطر امروز

و مقطع خاصی از گذر ایام که فلانی با من نوعی همفکر نیست رضایت 

به کشتن اش بواسطه دستان خود دهم.

#نهضت-عدم-خشونت

مرحوم آیت الله حاج میرزا عمران علیزاده1

دم ظهر اسفندی از حوالی مقصودیه تبریز به مشایعت مرحوم آیت الله حاج -

عمران علیزاده می گشتم.خانم خانه دار مقداری لوازم دست دوم را برای 

فروش به وانتی دوره گرد دم در می گذاشت و در عین حال منتظر رسیدن او

بود و به آن میانه یک دوچرخه سایز26خودنمایی می کرد.

آقای علیزاده از زن جویای قیمت اش شد و او خیال کرد آن را برای حقیرکه

پسر یا از بستگانش باشم می خواهد. بعد معامله هم دوچرخه راهمراه آوردم

تا منزل ایشان.

چند وقت بعد نیز دیدم که گوشه ای از حیاط خانه زیر مشما و تکه چوب ها 

پنهان شده تا باد و باران بیشتر خرابش نکند.

این بود تا تابستان سال بعد که غیرمستقیم فهمیدم به کودک فقیری هدیه

داده اند.

خوب از این کار ظاهرا ساده درس خیلی بزرگی گرفتم.از جمله اینکه موقع

بخشیدن چیزی به فرد مستضعف باید در نظر داشته باشید که در بسیاری 

موارد اگر آن مثلا دوچرخه ای نو باشد جدا از هزینه زیاد روی دوش بانی خیر

والدین طرف مقابل را به وسوسه فروش اش بهر صاف کردن دیگر اصطلاحا چاله

چوله های  زندگی شان می اندازد نیز بقیه بچه های محل هم طبقه را وادار به 

تخریب یا حتی سرقت اش از سر حسادت می کند و ایضا نتیجه منفی بسیار

بدی بر روان و خلقیات پسر نوجوانی می نهد که علاقه خاصی بدان دارد بویژه 

در ایام تعطیلات مدرسه.

#هدیه-ارزنده

لیله الرغائب

مرگ است و قرار زندگی کی خواهد...برخرمن هستی اش چنان تگرگ می بارد

روزی اگرش دست قضا باز ببخشیده ولی...آن پای دگر به ضرب  او می کاهد

دارا و ندار جمله خلق از آن می نالد...زاغ است چو مو  و هر چه زال1 می چاید

قره نشو در دار فنا بر ثمن و سهم ...این قسمت وراث و بر تو عملش می ماند

1.زال:مو سفید.لقب پدر رستم دستان

سروده طلبه سعید حریری اصل

اللَّهُمَّ أَدْخِلْ عَلَى أَهْلِ الْقُبُورِ السُّرُورَ. اى خدا تو بر اهل قبور نشاط و سرور عطا کن

#صندوق-عمل(قبر)

باقر بعد از مرگش گفت!؟2

فعالیت بعنوان کارگر ساده لوازم صوتی تصویری  آن هم بهر کسی که حتی 

توان نفس کشیدن معمولی را ندارد یعنی اینکه قرار داد مورد تایید بیمه-

کار هم درمیان نیست.

این مقدمه سبب شد سر از مدیریت آموزش وپرورش  ناحیه یک  در 

آورم. با داشتن شماره شناسنامه اش بدست آوردن سوابق تحصیلی 

کار چندان سختی نبود و حاصل اینکه فهمیدم سید محمد باقرعلوی در

سن 22سالگی(تولد مهر76ش در گذشت10آبان96ش)فقط تا ترم اول

دوم دبیرستان درس خوانده!؟

تصادف نخست در اوایل دهه نود چنان سخت بوده که مدتها به مدرسه 

نرفته است منتها به استناد مدارک پزشکی از بیماری حاصل با جرح اش

برای ادامه آن به قسم شبانه و متفرقه عودت داده نمی شود.

این مدارک در بایگانی دبیرستان کاردانش شهادت دولت آباد ثبت اند.

بعد انتخاب رشته هم حد فاصل ترم دوم سال تحصیلی 94-95 در

 طراحی وب مدرسه عرفان غیر حضوری مشغول تحصیل بوده که مطابق

گواهی مدیر بعلت عدم پرداخت هزینه  ناقص می ماند!؟

حالا شما بیننده قضاوت کنید پرداخت خرج مدرسه یک طفلک با

مصدومیت حاد بر عهده کیست؟خودش که نمی تواند. بهزیستی 

هم تامین نمی کند چرا که: مستضعف و کارتن خواب نبود.ایضا

نامه بیمارستان بر صحت معلولیت پنهان و عدم قطع عضو ظاهری 

را بهر تشکیل کمسیون مربوطه با وجود صدور ولی نامبرده به

سر انجام نرسانده تا کارت معلولیت پنهان  صادرشود

و دست آخر پیدا کنید پرتقال فروش را.

#آق-ولد

دو روی سکه انقلاب57

از سید حمید روحانی تا جعفر شفیع زاده به کار ساختن دیو یا فرشته اند.

اما این همه را واگذار که به هیچ روی در مورد قصه آدمی نشاید.

چه اینکه در دامن ایدئولوژی مذهبی آلیده و چه آنکه به استراتژی سکولار

لولیده بود مشترکا جهان بینی شان مشکل دارد و بس.

مصطفوی راویان دیگری هم داشت.برادر کوچک(سید مرتضی پسندیده) یا

پسر بزرگش(سید مصطفی خمینی) رفیق طبقه متوسط سید صادق طباطبایی

و البته جد این حقیر آیت الله میرزا علی عیوضی گنجی (رضوان الله -

علیهم اجمعین)که از همان روزهای نخست ورود به قم المقدسه 

به این نتیجه رسید فاصله خود را با او حذف کند.

آری موسی به دین خود عیسی به دین خود

و شهروند غیرسیاسی مذهبی که موی دماغ هیچ حکومتی مگر لائیک و بی خدا

نمی شود الاحساب و براساس معیارهای دستگاهای امنیتی باید نعمت ضمنی

بزرگی محسوب گردد اما چه کنیم که فل الحال جامعه ما گرفتار تندرویانی 

هست که همین را از سر تئوری توطئه بازی در زمین دشمن شان تفسیر کنند

#صادق-انقلاب

باقر بقیع

السلام علیکم اهل النجواء(به جهت اول رجب المرجب میلاد 

امام محمد باقر علیه السلام.سروده طلبه سعید حریری اصل

الا ای زاده زین العبادش ...تو آن دری به کون و مستفادش

به عاشوری که رشک جمله  ایام...یکی فتانه دیدم  یادگارش

پدر تب دار و کنج خیمه گاهش...و عمه صابر اندر بعد تارش

تو خردی بودی  و والا شه دین...همان جدت ذبیح کام کارش

خرابه دیده ای با رقیه یارش...کشیدی تا به شام آورده بارش

مدینه زان به بعد هر چند واقف  ...دلت بر کربلا جا مانده زارش

بخوانم مرثیه باران ببارش...که در صبای غم افتاده حالش

چه گویم در ثنای ات باقرالعلم...به غرقاب بقیع موقوفه دارش

کمی آن سوتر از خضراء مقام اش...ز غربت رفته از سر انفوان اش

اسیر یک دو سه گور گرانم ...که من خاک در این آستان اش

به حق امک فاطمه بنت الحسن(ع) دخیلک سیدی

باقر بعد از مرگش گفت !؟1

بعد از ظهر یک روز تابستانی داغ از سال97ش خسته از نبود تاکسی

خط  حرم-جمکران پیاده راهی زیارتش شدم.

شنبه بود و نرسیده به میدان بقیه الله(عج)با و جود آنکه لباس های

طلبگی را درکوله پشتی جاداده و دشداشه ای بیشتر به تن نداشتم

غرق عرق شده بودم. اما بادی تند شروع به وزیدن کرد و راه مرا

سمت قبرستان بقیع(امام زاده جمال غریب(ع))کج نمود.

سر قبر آسید محمد باقرکه رسیدم انگار تکه ابری سیاه و کوچک 

آن بالا انتظار مرا می کشید.نه گذاشت و نه برداشت چنان بارید 

که اصلا به عمرم ندیدم.خدایی داشت لباس تنم را جر می داد و

پوستم را پاره می کرد.هیچ کس یا سقفی هم در اطراف نبود تا

به سمتش دویده کمک بخواهم.فقط داد زدم ای خدا و بلا گذشت.

بعد  نیم ساعتی عین بند لباس شدم تاحداقل چکه های 

آبش تمام شود که ناگهان یک پژو206در خیابان مقابل و داخل

قبرستان سبز شد.راننده زن میانسال و حقیقت بسیار جذابی

بود.با وضع خاصی پیاده شده و چند صد متر آن سو تر روی 

قبر پیر زنی نشست. آن مزار تک را  قبلا دیده و بخاطرم 

بود خیلی شیک و...فکر کردم دختر متوفی باید باشد.

اما بانوی جوان از همان سر آغاز حمد و سوره ای که معلوم بود

می خواند خیره به بنده شد و در تنگنای خلوتی قبرستان 

ساعت 3 بعداز ظهر انگار داشت کم کم به مصیبتی بدتر از 

باران که عرض شد بدل می گشت.

زن نه گذاشت و نه برداشت خرامان خرامان و با دید زدن 

اطرافش که کسی نباشد خود را به من رساند.

بنده هم کیف گلی ام ر ا تکانه به کمر آویختم  تا که الفرار.

اما بعد چندین متردویدن شروع کرد بر قسم دادن که:

منظور بدی ندارد و به صاحب این قب رقسم کارش واجب

است. ایستادم و او با صدای بلند گفت:حاج آقا سیدی که

تو اینجا خاک شده می شناسید؟!من تابستان95ش از 

فروشگاهی در تهران داخل پاساژ تلوزیون بزرگی خریدم

راستش چون قاچاق آورده بودند و بدون گارانتی به سراغ

آنها رفتم تا ارزان در آید.

این پسر کارگرشان بود. باربری می کرد! حتی خرید مرا

تا دم همین ماشین آورد و کمک کرد با خواباندن صندلی

جایش کنیم .وقتی پول چایی به او دادم خیلی خوشحال

شد.فکر می کنم مشکل شدید مالی داشت و...

از بهار97که دست بر قضا مادر جانم(به لحجه شمالی 

مادربزرگم)را بنا به وصیت خودش آوردیم قم خاک

کردیم.اینجا که چشمم به عکس او  افتاد فکرکردم خودش

هست و بعد رفته از میان تصاویرداخل سی دی ام پیدایش

کردم .چون روزی که برای خرید تلوزیون رفتم او انواع

مدلها راجابجا و به من نشان می داد.عکس خودش هم 

افتاده ببیند تو گوشیم دارم

تا الان چند بار از افرادی که سر خاکش می آیند پرسیده ام

و گفته اند ما فقط هواداراش هستیم عاشق صداش اما آشنا 

و فامیل نه.راستی آشیخ شما می شناسیداش!؟

با شنیدن این حرف ها مغزم سوت کشید و انگار کسی این 

سوال را دم گوشم خواند:

مگر باقر بعد تصادف حدودسال90ش پلاتین دربدن نداشت.

کاسه سرش عمل نشده بودو  اصلا انحراف شدید بینی نمی گذاشت

درست نفس بکشد پس چرا والدین اش رضایت به این بی تعارف

خرحمبالی داده بودند!؟ آن هم در یک جای قاچاق فروش که لابد بیمه 

هم ندارد و فقط پولش خوب است!!!؟؟؟

#نظر-کرده

پدرم و بابک تختی

(تصویر فوق سمت چپ آقام خدا بیامرز پهلوان محمد علی حریری)

یک زمستانی از دهه 70ش با وجود کسالت پدرم به بهانه معامله

فرش که ما فروشنده بودیم و شخصی در شهر ری خریدار ایشان را 

زیارت حضرت عبد العظیم بردم. بعد موقع غروب راهی بازگشت

شدیم و در ترمینال جنوب حضور رفیق کشی گیر قدیمی اهل 

دزفول که عازم مراسم سالگرد جهان پهلوان تختی بود کار ما را 

آن شب به مسافرخانه ای در ناصرخسرو کشاند و فردایش

ابن بابویه سر مزار جهان پهلوان 

خوب جمعی از قدیمی ها و اصطلاحا گوش شکسته های  کشتی 

گرد آمده بود .هوای سرد و برفی هم سبب شد قسمت مسقف تر

و نسبتا گرم نسیب آنها باشد و بس.

ایشان دست به دست به بابام جا دادند تا رفت و نشست درست 

کنار آقا محمد رضا طالقانی.

حقیقت بنده آن موقع با دیدن این صحنه ها از دور خیلی حالم خوش

بود اما دست ابوی با وجود هیکل درشت و همچنان ورزشکاری در

هفتاد و  چند سالگی می لرزید! تا ا ینکه جناب بابک تختی را دیده

به آغوش کشید و بعد آن یک آرامش خاصی یافت. اصلا چهره اش 

باز شد.با بابک خان خیلی خاکی و ساده حرف می زد حالت و زبان

بدنی که از او کمتردیده بودم درعین آن غرور خاص اش.

موقع برگشتن به سمت ترمینال غرب(آزادی) آرام ته اتوبوس 

شرکت واحد نشسته و به بارش شدید برف  خیره شده بود.

به شوخی گفتم:هان انگاردماغت چاق شده است!؟اشک پیرمرد 

در آمد و گفت:من سالها بعد شنیدن خبر مرگ تختی در یک

حالت درد بی درمان و بد روحی بودم .مخصوصا حوالی ساعت 6

صبح که رادیو  را باز می کردم و شنیدن صدای مرشد شیرخدا

پشت بندش هم آهنگ تقویم تاریخ که موی بدن را سیخ می کرد

انگار هر روز آن گذشته جوانی آوار می شد بر سرم .فکرمی کنم

این لرزش دستها هم حاصل  ناراحتی و عقده حاصل اش است.والا

من با خود گاو نر هم کشتی گرفتم آدم که جای خود دارد

منتها امروز که شانه های بابک را در دست گرفتم تو گویی دنیا را

به من داده باشند ماشاء الله عین  پدرش بدن پولادی داشت 

و مرا برد به سالها قبل تن  صداشان  شبیه هم است.

تختی خیلی کتاب دوست داشت.بازار بین الحرمین یک کتابفروش

 مذهبی بود.در همسایگی مغازه فرش ما.این بشر به اوج معروفیت

و بصورت مخفی با پوشاندن چهره بوسیله کلاه شال گردن و...

می آمد از او کتاب می خرید. مثلا اینکه فکر کنم درباره زندگانی 

چهارده معصوم(علیهم السلام) از منابع دست اول مثل ذبیح الله-

منصوری مرحومان دری و علامه امینی و...خیلی زیاد خوانده بود.

آیا تختی خود کشی کرد!؟

بعضی از هم دوره های جهان پهلوان تختی و آشنایان اش از خود-

کشی صرف او حاصل افسردگی و...حرف می زنند.

(اینها معمولا کسانی هستند که زمان حیات و ورزش حرفه ای

با بی اعتنایی حتی کنایه و اذیت لفظی حاصل از جو عمدا ساخته

زد وی همراهی نموده حالا هم با سبک نشان دادن آن انسان 

والا دنبال آبی برآتش وجدان خود در دوره  پیری هستند)

جماعت همفکر جلال آل احمد هم نان شان در روغن است اگر

ساواک شاه را قاتل وی جا بزنند.(تئوری توطئه)

اما نظر پدرمرحوم بنده پهلوان محمد علی حریری درباره غلامرضا

که هم برگرفته تجربه و رابطه شخصی چند ساله با جهان پهلوان

بود و نیز از کانال فردی به نام حاج علی ممد که در دهه شصت 

راننده مینی بوس سرویس مدارس تهران بود منشاء  می گرفت. 

چون آقا ممد خدا بیامرز که فرد خیلی خاصی از نظر تیپ و شخصیت

تشریف داشت ! رفیق مشترک آقا  تختی و بابام حساب می شد.

( جناب ایشان مردی کوتاه قد و درشت هیکل بود .پس گردن چاقی 

داشت . چشمان ریز و ابروهای اکثرا ریخته با صورت گرد .همیشه 

پیراهن  سفید یگه باز می پوشید که سه دگمه نهایی را نمی بست با 

کاپشن خلبانی و دستمال یزدی بسته به مچ چپ اش هم شلوار 

بهرودی سایز خیلی بزرگ که به قول خودش فقط به تن الیور هاردی

(بازیگر کمدین آمریکایی و زوج هنری  لورل) و  او می آمد و بس.

تمام انگشتان دست راست حتی شصت انگشتر عقیق داشت با 

جنس نقره برنج و رنگهای مختلف  .جیب هایش هم هماره پر بود

از نقل ارومیه شیشه عطر مشهدی تسبیه که به پست هرکی

ولو غریبه می خورد هدیه می داد.البته خودش یک تسبیه خیلی

درشت داشت که دور گردنش می انداخت با جنس زمرد سبز

چاقوی زنجان اش هم که نگویم مانندش را تا حال ندیدم با یک

قلیان عتیقه که ته آن از جنس سفال و کوزه بود و داخل بنزش.

غذای او صبحانه حلیم یا کله پاچه ظهر آبگوشت بعضا کله جوش

بود.شام کباب جغور بغور و...دم به ساعت هم دوغ آبعلی می خورد

و باور داشت این نوشیدنی روغن آن غذاها را شسته می برد و

صدقه سرش هیچوقت مریض نشده

ممد لحجه شدید آذری داشت ولی از عجایب این بود که می توانست

عمدا آن را تغییر داده عین تهرانی ها حرف بزند.به این هم که

موقع نخست وزیری دکتر مصدق(ره) از درجه داران شهربانی 

و کمک حال ایشان  بود افتخارمی کرد.هر روز خدا ریش و سبیل

را از بیخ با تیغ زده بقولی معروف صفا می داد)

یک همچنین شخصی در حضور ابوی و بنده به قهوه خانه ای درمجیدیه

تهران سال66ش گفت که:غلامرضا تختی  قبل ازدواج با شهلا  توکلی

مادر بابک مورد علاقه شدید دختری از نزدیکان پهلوی دوم بوده.

مونثی فوق العاده چاق بی سواد و...خوب دهن کجی عملی پهلوان به

او در ازدواج با زنی لاغر و باسواد سرآغاز گرفتاری های تختی و

خرابکاری های عمدی آن خانم در هر اداره یا پروژه ای بود که 

ایشان بعد تشکیل خانواده داخل آن شد. حتی نوشتن جادو و طلسم 

برای جدا کردن شهلا و غلامرضا یا کشتن بچه شان بابک و...

چنین روندی رفته رفته سبب افسردگی شدید پهلوان شد. برای 

نمونه او هرگز عضو جبهه ملی نبود و فقط  از سر انسانیت هم درک

مظلومیت مصدق(ره) کارهای مثل رفتن سر مزارش در احمد-

آباد کرد.اما این زن به گوش ماموران ساواک می خواند که: وی

ضد دستگاه شاه است و..

باری چنین دردی تا بروز نشانه های سرطان در غلامرضا کشید و 

او هم بخاطرخلاصی زن و بچه اش از مخمصه خطرناک  حاصل به 

عمرخود عمدا پایان دارد.

یعنی دقیقا روایتی که بعدها استادآقای بابک تختی(حفظه الله)

هم بر آن تاکید کرد.

القصه:تختی نه آن قدر بی دین و غیرت بود که به راحتی خودکشی

کند. اما اگر چنین نمی کرد چند سال بعد یا ازسرطان مرده و یا

سازمان امنیت می کشت اش. پس با آن بدهی های کلان مالی و...

تاب نیاورد و خلاص

از این رو که شهلا  و بابک به سمت سایه آرامش سوق یابند و خاطره

خوش او برای همیشه باقی ماند.روحش شاد

نسبتم با مهندس مهدی بازرگان

مصادف با دوران ناصرالدین شاه به روستایی در منطقه موسوم به گونی

(آفتابی) آذربایجان ایران(نام آن او ره که به فارسی می شود خانه رنگی 

بود و  وجه تسمیه اش به حسب استفاده اهالی از مواد رنگی در کاهگل 

بناها. روستای هم نام آن در شهرستان نطنز استان اصفهان هم هست

ولی اوره آذربایجان ایران که فل الحال از نظر تقسیم بندی جزء استان 

اردبیل می باشد کلا از میان رفته است)

پیرمرد تاجری زندگی می کرد که از قضا درس حوزوی هم خوانده بود.

نام او حافظ و شهرت پسر عموهایش مشهور به بازرگان.

پسر حافظ مرحوم محمد تقی نام داشت و بدست عوامل حکومت استالین

در رودخانه ارس غرق و کشته شد و تنها دو فرزند مونث و مذکر بر یادگار

گذاشت.محمد علی تنها پسر نامبرده ابوی حقیر طلبه سعید حریری است.

اما پسر عموی حافظ اولادی به اسم عبدالعلی داشت که بعدها در تهران 

تجارت خانه راه انداخت و ابوی ام محمد علی مدتی برای آنها کار می کرد.

(عبدالعلی پدر مهندس مهدی بازرگان(ره) نخست وزیردوران انقلاب اند

مزار آن دو در شهر قم المقدسه روبروی حرم فاطمه معصومه(س) و آن

سوی پل آهنچی در قبرستان بیات واقع شده)

باری شغل فرش فروشی اش در همین بازار تهران هم در عین علاقه به

ورزش کشتی سبب آشنایی وی با زنده یادان محمد علی فریدن و بعدها

جهان پهلوان غلام رضا تختی شد.

پدرم هیچوقت با تختی کشتی نگرفت. اما مشترکا یکبار به زورخانه 

رفته بودند و محمد علی فریدن از آموزگارانش بود. چه در ورزش 

و چه فرش فروشی.البته این دوره اقامت به تهران و بازار تاریخی

بین الحرمین یک دهه بیشتر نمی انجامد و بابا حدود سال 47ش به

شهر تبریز نقل مکان می کند.

بعد انقلاب اسلامی57ش هم ازطریق اخوی مرحوم مهندس بازرگان

با شهید دکتر چمران آشنا شده همراه ایشان مدتی را به مناطق جنگی

سپری می نمایند ولی نوع کار چریکی و انفرادی چمران سبب جدایی ایشان

شده تا اینکه خبر شهادت مصطفی  در دهلاویه به ابوی می رسد.