ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
سروده طلبه سعیدحریری اصل
آبان 1401ش
ببین خیاط در کوزه چه سان است
شنیدم وضع او جدا غمان است
دو روزی می گذشت ازدوره دوخت
که خشتک پاره درحکم بیان است
زدن از سهم بزازش توان است
بریدن بر نخ و سوزن جبان است
چنان می دوزد او البسه انگار
که مفتی بر دکان خود فلان است
برش ترمه برید اینک زمان است
به موت اش در نگاه عارفان است
هم ای طراربی اصل از پی اش سست
کجا چیزی به جز حلوا میان است
بگیرم داد و افغان ات عیان است
زدن بر راس و نالیدن لبان است
چو کردی بیش از اینها نابکاری
کنون تومار تو بستن چنان است