حجت الاسلام سعیدحریری اصل

حجت الاسلام سعیدحریری اصل

وبگاه شخصی.نوه مرحوم آیت الله شیخ میرزاعلی عیوضی گنجی.طلبه حوزه علمیه نجف الاشرف(خطا درنگارش متن وب مدام جک واصلاح می شود)
حجت الاسلام سعیدحریری اصل

حجت الاسلام سعیدحریری اصل

وبگاه شخصی.نوه مرحوم آیت الله شیخ میرزاعلی عیوضی گنجی.طلبه حوزه علمیه نجف الاشرف(خطا درنگارش متن وب مدام جک واصلاح می شود)

مشدی هاش!؟

گاهی  صحبت حکومت امام معصوم(ع)هست و باقاطعیت می شود گفت:

اکثریت کارگزاران اش آدم حسابی بودند و اگر خطایی هم شده کم بود

اما مابقی حکومت های فرای بحث خوب و بد نسبی شان حال با هر 

عنوان و مرام ملی مذهبی کمونیست لائیک و...حقیقتا ملغمه ای 

از خیر و شر در آمیخته را به بطن و ساختار  دارا هستند.

راقم این سطور همین لحضه بینی و بین الله مامور سازمان امنیتی

را می شناسم که نماز واجب و قضایش به جا اکثرا شب تا سحر 

سرسجاده است.باز از همین قماش یکی دیگر را عارف ام که کمتر

عرقی در دنیا تولید شده  او لب نزده و حداقل تست نکرده باشد

چشم هر دو هم الظاهر کاسه خون هست. یکی از خوف خدا آن  دگر

محض خاطر خرما

خوب در چنین تشکیلاتی دغدغه اول می شود حفظ باقی مانده ها

از گزند بیشتر.یعنی اگر یک چک خوردی برو  شکر کن که کر نشدی و...

لذا اینکه  بانو مریم عباسی والده نفس خانم حاجی شریف واقعا به

بنده پیغام فرستاده (اشاره به پست قبلی وبلاگ حاضر با عنوان 

نفس و قفس) یا قصه سرکاری و دستپخت شیرنا پاک خرده دگری

است!؟ بماند.

ای کاش امثال او همین که در چنین شرایطی  هنوز دلبند خود را

زنده ولو لطمه دیده  باز یافته اند قناعت کنند. چه به درک اگر فیلم

سواری گرفتن عملی یک زن گنده از دختر بچه ای در پرونده 

ناپدید شده است.

درود به شرفت مامور و کارمند خوب ایضا تو  روح و حتی آنجای بداش

#مردمدار

نفس یا قفس!؟

یک پیغامی برایم فرستادند با خطاب ام نفس(حاجی شریف)

منتها هر چه به متن اش نگاه کردم جز حاصل بریدن نفس 

خودم و خودش عملا هیچ سود دیگه ای نداشت!؟مدح حقیر نوکر

هم شان نیست و شاف ندارد چون وظیفه ام را انجام می دهم

البته اگر ارباب (عج) قبول کند.

واقعا کسی که پرونده باز دخترش در ناجا دارد خاک می خورد

چرا باید این حرف ها ر ابه فدوی بزند که از مشهور ترین

برچسب های وبلاگش:#چراسیاسی نیستم!؟هست.

(به پیغام بالا مصادیق کلی گویی وسرشاخ شدن باکله گنده ها

چنان است که حتی با قلم گرفتن قسمتی اش باز ازلابلای بقیه

داد می زند که طرف تنش می خارد)

الا اینکه عین قصه کلاغ و پنیر البته در راستای خرکردنم

دنبال پرونده سازی مطلوب خودش باشد!؟آن ثالثی

که نامش هرکه و چه عمرا سرکار بانو مریم عباسی نیست

اما فوتینا!

من یتوکل الی شمس خفی:

اینجا خر داغ می کنند

#کیس

سید رضا

قلک سفالی را بعد از ظهری و در فرصت خواب مادرت خدابیامرز

در حیاط و کنار باغچه شکستی تا پول آن موتور 125 جور شود.

بعدش از مجیدیه تا مینی سیتی چند مینی بوس خط و تاکسی

عوض کردیم تا به مراد دلت رسیده و سر سیاه زمستان صاحبش

شوی ایضا موقع بهار در پی  که خدمت سربازی ات تمام شد

 اگر گران ترشده بود ضرر نکرده باشی.

بعد من پنج ساله را ترکش نشانده و یادم دادی دست هایم 

را دورکمرت حلقه کنم.حالا ساق هایم بلند بود یا کمرت باریک

که به مقصود رسیدیم بماند.

شیرینی اش هم شد  نوشابه مشکی و بعد دوردور میدان

آزادی که در آن هوای سرد آذر ماه با نم پس دادنم ته کشید.

سراپا نجس و حوالی 12شب برگشتیم و تو درحین صرافت 

رفتن به حمام موتور را در حیاط تان آب کشیدی ومرا لای

مشمای  کنده اش به رخت خواب فرستادی خاطر اینکه  گند-

 کار بالا نزند شده تا خود صبح

حوالی چهار میان خواب و بیداری وقتی ژاکت  نظامی ات  را

روی علاء الدین خشک می کردی گفتم:داش رضا عافیت باشه

و درآمدی که:وروجک نخوابیدی تو؟

باز وقتی چشم هایم تازه داشت گرم می گرفت نشستی 

تا خود اذان به نوشتنی که بعدها فهمیدم وصیت بود.

رفیق موتورت سر حساسیت ننه جون پنج شش سال

زیرباد و باران دست نخورده ماند تا یک شب عید موقع جا

به جا کردن  عین کوه یخ آهن هاش در هم فرو ریخت.

خانه تان را هم کوبیدند و جاش برج ساختند

نامزدت  سیما خوشگله با آن چادر نمازی که گوشه اش را

به دندان می گرفت رفت زن پسر بقال سر کوچه شد

خودت را نیز که مثل اروند ...

اما و با این همه چرا سی  و  چند سال آزگارهست  گوشه قلبم

جا داری هنوز!؟

(سید رضا زمستان 1365 ش موقع برگشتن از عملیات شناسایی راه اش ناخواسته 

و تحت تاثیر آتش تهیه نیروهای خودی به سمت حاشیه یکی از شعب رودخانه اروند

 کشیده  در باطلاق کنارش  فرو رفت و گمنام شد.او هرچند عملا هرگز از شهدای 

غواص لشگر عاشورا نبود اما سرنوشت اش بواسطه تشابه مکان و زمان آسمانی

 شدن با آنها گره خورد.رضوان الله علیهم اجمعین)

#به-یاد-شهداء-غواص