حجت الاسلام سعیدحریری اصل

حجت الاسلام سعیدحریری اصل

وبگاه شخصی.نوه مرحوم آیت الله شیخ میرزاعلی عیوضی گنجی.طلبه حوزه علمیه نجف الاشرف(خطا درنگارش متن وب مدام جک واصلاح می شود)
حجت الاسلام سعیدحریری اصل

حجت الاسلام سعیدحریری اصل

وبگاه شخصی.نوه مرحوم آیت الله شیخ میرزاعلی عیوضی گنجی.طلبه حوزه علمیه نجف الاشرف(خطا درنگارش متن وب مدام جک واصلاح می شود)

سید رضا

قلک سفالی را بعد از ظهری و در فرصت خواب مادرت خدابیامرز

در حیاط و کنار باغچه شکستی تا پول آن موتور 125 جور شود.

بعدش از مجیدیه تا مینی سیتی چند مینی بوس خط و تاکسی

عوض کردیم تا به مراد دلت رسیده و سر سیاه زمستان صاحبش

شوی ایضا موقع بهار در پی  که خدمت سربازی ات تمام شد

 اگر گران ترشده بود ضرر نکرده باشی.

بعد من پنج ساله را ترکش نشانده و یادم دادی دست هایم 

را دورکمرت حلقه کنم.حالا ساق هایم بلند بود یا کمرت باریک

که به مقصود رسیدیم بماند.

شیرینی اش هم شد  نوشابه مشکی و بعد دوردور میدان

آزادی که در آن هوای سرد آذر ماه با نم پس دادنم ته کشید.

سراپا نجس و حوالی 12شب برگشتیم و تو درحین صرافت 

رفتن به حمام موتور را در حیاط تان آب کشیدی ومرا لای

مشمای  کنده اش به رخت خواب فرستادی خاطر اینکه  گند-

 کار بالا نزند شده تا خود صبح

حوالی چهار میان خواب و بیداری وقتی ژاکت  نظامی ات  را

روی علاء الدین خشک می کردی گفتم:داش رضا عافیت باشه

و درآمدی که:وروجک نخوابیدی تو؟

باز وقتی چشم هایم تازه داشت گرم می گرفت نشستی 

تا خود اذان به نوشتنی که بعدها فهمیدم وصیت بود.

رفیق موتورت سر حساسیت ننه جون پنج شش سال

زیرباد و باران دست نخورده ماند تا یک شب عید موقع جا

به جا کردن  عین کوه یخ آهن هاش در هم فرو ریخت.

خانه تان را هم کوبیدند و جاش برج ساختند

نامزدت  سیما خوشگله با آن چادر نمازی که گوشه اش را

به دندان می گرفت رفت زن پسر بقال سر کوچه شد

خودت را نیز که مثل اروند ...

اما و با این همه چرا سی  و  چند سال آزگارهست  گوشه قلبم

جا داری هنوز!؟

(سید رضا زمستان 1365 ش موقع برگشتن از عملیات شناسایی راه اش ناخواسته 

و تحت تاثیر آتش تهیه نیروهای خودی به سمت حاشیه یکی از شعب رودخانه اروند

 کشیده  در باطلاق کنارش  فرو رفت و گمنام شد.او هرچند عملا هرگز از شهدای 

غواص لشگر عاشورا نبود اما سرنوشت اش بواسطه تشابه مکان و زمان آسمانی

 شدن با آنها گره خورد.رضوان الله علیهم اجمعین)

#به-یاد-شهداء-غواص

جا مانده اروند

پنج شش ساله بودم .پدر بعد فتح خرمشهر تحفه ای برای خانواده آورد:  چادر نظامی 

دو نفره که مادر را مجبور کردم چون لباس سربازیش بدوزد و  روز اعزام بچه های

غواص با همان بر تن راهی بدرقه شدیم که حسب اتفاق دستم از اخوی بزرگتر

جدا شد و وقتی گم شدم تازه خود رامیان آن چهره های نورانی پیدا کردم و ساعتی

مایه دلخوشی شان گشتم .آری جا مانده اروند منم و آنها اما عند ربهم یرزقون ...

ما از بیان گرفتیم تفسیر ماجرا را...رندانه سر نهادیم تقسیم ماسواء را

در کشتگاه و رستن تا بر شدیم آخر...دست قضا بریدش مفهوم انتها را

تب کرده ربط دادیم این گردش قضا را...تا دشت طف کشاندیم معنای اقتدا را

اروند ساحل و موج از بچه ها خبر داشت...با آنکه خاک ریزش پر کرده ناکجا را

دائم به خود تنیدیم مانند کهربا را...ایام گشت و طی شد این مانده در فضا را

گو از حبیب من تو گر خوش خبر بداری...یا باز خوانم ات چون فارغ ز  ابتلاء را

سروده طلبه سعید حریری اصل.آذر1402ش

#دهه-شصتی