گاهی وقت ها که کلاف زندگی رودستمان می ماند و احساس بیچارگی
به پیشواز افسردگی ضمنی اش هم می فرستد با خود می گوییم :
کاش دگمه بازگشت به تنظیمات کارخانه درمورد حیات خودم هم
امکان داشت اما صد حیف و با این خیالات تو گویی شعله های آن
فسردگی که قبلا گفتم علو می گیرد و فزون تراز قبل می شود.
اینجاست که لاجرم به اختتام تلخ مرگ رهنمون می شویم وآه از
نهاد بر می آریم که :دارم پیر می شوم.
ولی راه چاره چیست!؟خیلی که روی این مقطع ووضع دقیق شوی
شاید باور مندی به تفکیک جسم و روح و اصلا اعتقاد به متافیزیک
کمک کننده افتد.هر چند کارل مارکس افیون توده اش داند...
من یک تنی دارم که جنگ هرمون جنس کرومزوم و...اش روبه
فنا می برد و هرگز قابل مقایسه با بچگی هایم نیستم
اما روحی هم دراین میانه هست که خیلی سهل وممکن ترمی باشد
تا با آن دوران ابتدائی حیات تقارن مجدد یابد.
بچه ها از زندگی حالشان با هر سرنوشت و برنامه کلی لذت ممتد
می برند:مثلا اگر به بزرگسال بگویید: برو یک پاک کن مداد بخر
صرفا به کارایی موردی اش فکرمی کند امابچه از عطر و طرح
آن هم نسیب برده بر انرژی مثبت وجود خود می افزاید.
بچه ها خیلی هم آب بازی را دوست دارند!آخر می دانید چرا!؟
چون عالم سیالات ضد حالت رکودی است که افسردگی می زاید...
امام علی(ع):هر وقت دلتنگ شدی به آب روان نگاه کن
آری آری زندگی زیباست
#شادمان
نتوانستن و نخواستن مطالب جدایی است منتها بخشنده ای موفق
گردد که بی منت آنچه عرضه کرده به چشم هدیه به آن بنگرد.
مثلا شاید برای شما هم اتفاق افتاده که نزری را پخش کنید و در
بازگشت از آن محل با صحنه تلخ له شدن تعدادی از آنچه با
زحمت برخود به دست مردم رسانده بودید زیر دست و پا مواجه
شوید یا معلمی که گرفتار شاگردی خنگ حتی عنود شده است و...
در چنان حالی انسان معتقد به خدا او را جانشین همه نداشته ها
قرار داده می تواند خلع عاطفی و روانی حاصل را جبران کند. اما
بعض غیر مذهبی چه!؟ یا باید بریده از عرف جامعه به سمت نگاه
لائیک کمونیستی و...فرو رفته و یک ایدئولوژی یا استراتژی را
محور زیست خود مسلط بر روابط انسانی خرد قراردهد و یانه از این
ور بام افتاده دیکتاتور وار قرائتی از دین را جهت کوبیدن راحت این
ناسپاسان به ظن خود استفاده ابزاری نماید و اصطلاحا میلیتاریزه کند
یا نه دراین میانه به خود سازی چنان عمیق رسیده باشد که
سیر چشم و دل پاک از کنار عوارض روزگار و دلچرکینی های
لاجرم آن تنها رد شود و بر دست صاحب قصه (باورمند به
متافیزیک) و انرژی ساری هماره اندر طبیعت سپارد(غیر مذهبی)
رَبَّنا إِنِّی أَسْکَنْتُ مِنْ ذُرِّیَّتی بِوادٍ غَیْرِ ذی زَرْعٍ عِنْدَ بَیْتِکَ الْمُحَرَّمِ
آیه 37از سوره ابراهیم(ع)
#روشنفکر-عرفی
جوان بی کس وکار فقیری بود که حسب سن گرفتار شهوت شدید
جنسی می شد.چند بار خواست هیزی کند اما دفعه آخر که
که دختری را دستمالی کرد و با جیغ کشیدن او فرای گشت تیر
گزمه چنان به شانه چپ اش فرو رفت که تا ایست قلبی و مرگ
یعنی پاره شدن شریان اصلی خون قدر یک سکه بیشتر نماند.
کمی که حالش خوب شد از کسی شنید زنی جوان و شوهر
مرده از بس با زوج خود عیاق وعاشق اش بوده که در مقبره
او بس نشسته شب و روزش در قبرستان گذرد و مگر در
شلوغی روز دفعه ای بهر رفع حاجت از اتاقک مذکوربیرون
نیاید.
باخود گفت:زنک احمق خوب جای تلف شدن چرا با من نه
مگر مالم کوتاه است یا بی مایه...
بعد صبر کرد تا غروب و خویش رابه دیوار قبرستان رساند
تا نیمه شب سگ های ولگرد که آن جاها زیادند بسیار
اذیتش کرده ترساندند. اما او با صبر و عدم تحرک جلو
پرخاش و حمله ایشان راگرفت.
پس ناگهان از دیوار قبرستان جهید و سمت مقبره مذکور
روانه شد. در را شکست و خواست که دخترک را به بر
کشیده و با اجبار لخت کند اما ناگهان دید تمام موهای
او ازشدت غم سفید شده و لخته خون سبز و سیاه زیر
ناخن هایش دویده است...
ترسید و عقب عقب برگشت. زن با صدای نه خراشیده
وهم آسایی داد زد :به کاه دان زده ای! مرده منم .چون
که زنده ها دیگر یادم نمی کنند مگر برای بازیچه و هوس
السلام الی اهل لا اله الی الله
#زنده-حقیقی
شبی که رفت و روز بعد وجود بر فنا سپرد
زبانه های مشق را به دست ماجرا سپرد
همان سحر که این میان به من رسید لاجرم
حدیث تازه ای نداشت که شرح ابتلا سپرد
غروب گرفت رنگ غم ز حسرتش لواء سپرد
یکی مسافر زمان به سطح جاده ها سپرد
دوباره باز از این مسیر بگشتم و نیافتم
ببین خدا مرا مهین به کنه نا کجا سپرد
صلا بیامد از نهان که سمت ما سواء سپرد
تو بندگی کن و نگو قضا چنین چرا سپرد
سروده سعید حریری اصل.فروردین1403ش
#ماء-معین
بعضی ها در خلال روزمرگی های شان مدام گرفتار مشتی درد سرند
سر در آوردن خود و عزیزان از بیمارستان زندان حتی قبرستان و...
منتها این مدل چاله چوله های عمیق گویا درمورد ایشان تمامی و
فرونشست ولو مقطعی هم ندارد و اصطلاحا از جیب رفتن و دردسر-
پشت دردسر هست که می بارد آن هم رگباری.
اینها غالبا زیر لب دارند که:آخدا چرا یکی چند روز خوش به ما نیامده!؟
در مقابل افرادی اما چندین سال بحران خاصی را در عمر تجربه اش
نمی کنند. مثلا شغل و حقوق شان به راه است لوازم خانه تعمیر و تعویض
نمی خواهد و...یعنی کعبه آمال و آرزوی گروه قبلی که عرض شد.
اما غافل ازاینکه هرکه بام اش بیش برف اش بیشتر
بدن و روحی که سختی می بیند ایضا ورزیده می شود ولی کسی که کنج
آفیت مدتها نشسته و ناگهان به حیطه بلا می افتد حاصل آن بدجور شکند.
به تجربه غالب افرادی که افسردگی حاد دارند خود کشی انجام می دهند
اصلا مرض لاعلاج مثل سرطان می گیرند و...قبل اش یک چنین دوره
سکونی را در حیاتشان تجربه نموده اند.
القصه:دنگ و فنگ روزگار هم نعمت باشد .ربنا بر داده و نداده ات شکر
#البلاء-الولاء
تلاش می کنی و جز رسیدن به قله فن هنر یا مفهومی
هیچ نیت غیرخالصانه تان نیست اما نمیشه که نمیشه.
و دقیقا این جا است که همه غم های عالم فرو می ریزد
بردل ات پسرم!
اما خدا را چه دیدی که چنین زود از رحمت اش بریدی؟
به تو قول می دهم که قراره جا و جور دیگه ای گل کنی
حتی بهتر از آن مورد قبلی و این وعده هم او است چه
سعی اگر مشکور باشد قبله مقبول را خواهد یافت و
با نیت خیر به هر سمت ولو غیر هم صلات گذاری
اجرت محفوض است جان بابا
بالاخره روزش می رسد همان دم خدا خواسته که اندر
بهترین بستر ها و به بایسته ترین مصدر ها فعل تو
فاعل خود را یادگاران مانا می کند .فدات
#رحمان-رحیم
آدم ها زنده سه جور اند چنانکه مرده هاشان!؟
طبیعی و نرمال آنی که زندگی را می کند
غیر عادی و آنرمال اما طرفی که سوانح ایام
هستی شان را مثل تخته پاره روی موج های
دریای خویش گرفته
و باری گروه سوم هم می خواهد از نقطه
آلت روزگار بودن به راهبر آن بدل گردند.
ارواح مجرد اموات هم دقیقا مثل زنده ها
هستند!؟
نیکان روزگار که به محض حادثه مرگ
برسمت عروج آسمانی روند.
بدان عهد هم محکوم اند به ماندن در
قبر خود و دیدن عذاب های حاد.
دسته سوم اما افرادمعمولی و اصطلاحا
برزخی که بین آسمان داخل قبر و حتی
لالوی زنده ها حاضرند و به اهل حیات
چشمک نشان می دهند تا با جمع کردن
انرژی مثبت آنها(فاتحه و..) از وضع
موجود شان خلاص شوند
#پنجه-اسفند
اگر خاطرات انسان میانسال یا کهن تر نرمال را مرور کنید اکثرا
آنکه درحق وی محبت نموده را خوب تر به یاد دارد.
مثلا بقال سر کوچه ای که لاوشکی را به وی ارزان فروخته در
ذهن اش از یاد و نام معلم ریاضی همان مقطع که سخت اش
می گرفت بیشتر مانده.
این یعنی مهر طلبی
از اواسط عمر به بعد هم مهر ورزی غالبا کام طرف را شیرین
می کند.برای نمونه چنین آدمی خیلی دوست دارد تا با
کودکی خردسال سرکرده و دست نوازش برسر وی کشد تا
آدم های هم سن خودش و...
آن هم می گردد مهرورزی
پس طول زندگی انسان مانند یک سیم مسی بوده که برق
را انتقال می دهد مهر را جابجا کرده است و جلو تلف شدن
آن را گرفته.
لذا علم اعظم عرفی و آیین اکرم آسمانی هم با محوریت آن
سخن می گوید: هل الدین الا الحب!؟(حدیث شریف از جعفر-
بن محمد (ع): آیا دین جز مهربانی هست)
#مذهب-حقه-جعفری
دقیقا معلوم نمی کند حتی برای خود طرف که
او از روی زندگی رد شده یا بر عکس
منتها جهت شفافیت چند تا کار می شود کرد!
دنده عقب گرفت و خطر احتمال برخورد سپر
جلو ماشین عقبی را به عقب ماشین جلوی بر
جان خرید یا تخته گاز رفت و زیرلب گفت:
گور بابای گذشته
لاکن و این وسط می توان حتی زد کنار
نشست و یک دل سیر مبداء مقصد نیز
طی شده طریق را چک کرد ولو دور دور
و دست آخر به اینجا رسید که: ای دل
غافل اندر این جدال پیش آمده زمان
از همه سواری گرفته و اگر جای فکر کردن
به کجای کاری درچنین اندیشه بودی که
چقدر وقت برای جبران داری بهتر بود
پس یعنی نفس که می کشی هنوز امید
این هست که پا شده رد های چرخ نادیده
گرفتن ها را روفته و باری باز بروی
چون را ه تو را می خواند برای ادمه مسابقه
با مسیر لحظه ها و وجودت که سرجمع
می شود دوره و فرجه تو
نو بهار است درآن کوش که خوشدل باشی
که بسی گل بدمد تو در گل باشی
من نگویم که کنون با که نشین و چه بنوش
که تو خود دانی اگر زیرک و عاقل باشی
خواجه حافظ شیرازی
#تکفین
شبکه دوم سیما حسب گردش سلایق دست بالای سیاسی از
دهه هشتادی که سریالی با موضوع توجه و ترحم به قشر
وکلا دادگستری ساخت (خانه سبز) به امرداد1402ش رسید
که آقای قاضی را روانه آنتن اش کرد!
منتها عرض حقیر و توجه دادنم به متهم از بیخ غیرسیاسی
تمام این قصه ها است که به خود آمده راحت و ریکلس با
درنظر گرفتن جمیع جوانب چند صباح عمرش را طی کند
باشد که هرگزجایی به نام محکمه نبیند الا یوم القیامه که
هوالعادل
#سر-قاضی
کلاف بین دست تو که مهربان و دلکش اند
(مرادنازی ونحوه گرفتن اشیاء توسط کودک است)
مرا چنین به خانه مان دوباره از نو می کشند
قلاف و در نیام شب نگاه ات ای دلیل عشق
(نحوه تماشای معصومانه خردسال وزلال بودن سیاهی چشم او)
چقدر بی بهانه خشم را کنار حجله می کشند
پسر لهیب مهر را فقط به قرعه می چشند
(محبت غیر والدین به اولاد نسبی است)
ولی پدر به جاودان ازآن همیشگی خوش اند
چنان گلی و پشت و رو نداری از قضا همی
بدان به حتم کار و زار عدوی با سیاوش اند
(روند زندگی قطعا به بچه های عزیرکرده سخت می گیرد)
سروده سعیدحریری اصل.بهار1402