ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
جوان بی کس وکار فقیری بود که حسب سن گرفتار شهوت شدید
جنسی می شد.چند بار خواست هیزی کند اما دفعه آخر که
که دختری را دستمالی کرد و با جیغ کشیدن او فرای گشت تیر
گزمه چنان به شانه چپ اش فرو رفت که تا ایست قلبی و مرگ
یعنی پاره شدن شریان اصلی خون قدر یک سکه بیشتر نماند.
کمی که حالش خوب شد از کسی شنید زنی جوان و شوهر
مرده از بس با زوج خود عیاق وعاشق اش بوده که در مقبره
او بس نشسته شب و روزش در قبرستان گذرد و مگر در
شلوغی روز دفعه ای بهر رفع حاجت از اتاقک مذکوربیرون
نیاید.
باخود گفت:زنک احمق خوب جای تلف شدن چرا با من نه
مگر مالم کوتاه است یا بی مایه...
بعد صبر کرد تا غروب و خویش رابه دیوار قبرستان رساند
تا نیمه شب سگ های ولگرد که آن جاها زیادند بسیار
اذیتش کرده ترساندند. اما او با صبر و عدم تحرک جلو
پرخاش و حمله ایشان راگرفت.
پس ناگهان از دیوار قبرستان جهید و سمت مقبره مذکور
روانه شد. در را شکست و خواست که دخترک را به بر
کشیده و با اجبار لخت کند اما ناگهان دید تمام موهای
او ازشدت غم سفید شده و لخته خون سبز و سیاه زیر
ناخن هایش دویده است...
ترسید و عقب عقب برگشت. زن با صدای نه خراشیده
وهم آسایی داد زد :به کاه دان زده ای! مرده منم .چون
که زنده ها دیگر یادم نمی کنند مگر برای بازیچه و هوس
السلام الی اهل لا اله الی الله
#زنده-حقیقی