درقرآن کریم آیه 35 ازسوره نور به ترجمه آقای محمدمهدی فولادوند آمده:
خدا نور آسمانها و زمین است مثل نور او چون چراغدانى است که در آن چراغى
و آن چراغ در شیشه اى است آن شیشه گویى اخترى درخشان است که از
درخت خجسته زیتونى که نه شرقى است و نه غربى افروخته مى شود
نزدیک است که روغنش هر چند بدان آتشى نرسیده باشد روشنى بخشد
روشنى بر روى روشنى است خدا هر که را بخواهد با نور خویش هدایت
مى کند و این مثلها را خدا براى مردم مى زند و خدا به هرچیزى داناست
با دقت به زبان خاص قرآن متوجه می شویم مراد ازنور روشنای صرف
نیست بلکه در اندازه وچارت بزرگتر هرنوع انرژی صادره ازقسم متافیزیکی
(روح و..)را شامل می شود وچون نورظاهری تجسم عینی مابقی انرژی های
غیرقابل رویت چشم هم می باشد با این عنوان حسب تمثیل به نزد الله
متعال بیان گردیده است.
و اما بعد:انرژی فی نفسه جنبه مثبت و منفی فعلی ندارد بلکه فاعل قصه
هست که آن را باردار وجه خوب و بد می کند. لذا دراین کلام باری تعالی
سخن از وجه نحس آن نیست چه بعنوان شاخص کلی ومجردش مطرح نگردد
وقتی می فرماید چراغی درچراغی هست عینا یادآور انعکاس نور من نوعی
درآینه وتجسم تصویرم می باشدیا رشته های سیمی داخل لامپ ساده که
دردل حباب اش دو چراغ درهم را تصویرمی نماید.
انسانها نیز درپله مبتدی آینه سان انعکاس گرانرژی ها حال منفی یا مثبت
هستند بقول معروف جواب های هوی است
خوب اگرآینه یا لامپ مبتدی رادردل به تعبیرسوره نوراختردرخشان یا از
منظرمادی شکل منشورقراربدهیم چه اتفاقی می افتد جزاینکه جدا از
خم کردن راه نور مجموعه ازایشان را با هم تلفیق و ممزوج می کند؟
مثلا های منفرد شما را هوی هی و... جواب می دهد
درعرفان لائیک که مانند عرفان داخل شده به عهدبنی عباس (صوفیه )
و...به اسلام ازمصادیق عینی عرفان غیراشراقی است نهایت برد در
همین حد تعریف می شود وهرچه حالت اصطلاحا منشوری فرد بالاتر
برودخارق العاده های ناشی ازوی هم بیشترمی گردد.چنین شخصی
ممکن هست الاظاهر ازاسماء الله متن مصحف شریف و...مدد گیرد
امادرذات به استفاده ابزاری ازآنها با نیت بالا بردن توان تمرکز خود
یاطرف مقابل مشغول است و اعتقادی به حقانیت آن ندارد.پس پدیده
عرفان لائیک هم روزگار ما درسنوات گذشته و حسب چیرگی بیشتر
دین برسطح زمین ذیل استتارعناوینی چون صوفی گری رقص سماء
و...هم خود نمایی داشته ولی همگی درعمل حقیقتا سروته یک کرباس
ومصداق عینی منیت بشرخیره سرند که حتی با دیدن دروازه غیب
(خاصیت های فوق العاده انرژی محسوس) باور به منبع اصلی آن نمی یابد
هیچ عجیب نیست که چهلم فرزند حسین بن علی(ع) همچون بلبلی
خوش نوا از عنایت پنجمین امام (ع)زاده گشته و به خامس سن لب بر
مدح جدش گشاید و18سال یعنی دقیقا مصادف عمر مادرش زهراء
(س) بدان امتداد ورزد ودرآستانه اربعین حسینی به 12 صفرالاحزان
که ایام غم آل الله(علیهم السلام) و یادآورعدد جانشینان برحق نبی -
(ص) است دفتر عمرش بسته گردد
هم اوکه پنجشنبه روزی مصادف 5 جمادی الثانی زاده شد و پنجشنبه
دیگری چشم ازجهان بست (آغاز روز شرعی از دوازده ظهر هست)
پنج مملکت:ایران عراق عمان بحرین کویت راسفرکرد وعضوخانواده
5نفره بود.چهل روزبعدازشهادتش هم دراتفاقی نادرزمین لرزه خاک
کربلا و نجف را به چالش کشید...
آری وی مصادف با روز شهادت هارون نبی(ع)آسمانی شد تا موسی کلیم
سالهایی را بی برادرو یاورباقی ماند...
انتَ (یاعلیُّ) مِنّی بِمَنزِلَةِ هارونَ مِن موسی اِلّا اَنَّهُ لانَبیَّ بعدی
تقدیم به پنجم امام(ع) وزاده به عنایتش آسید محمدباقرعلوی(ره)
سروده طلبه سعیدحریری اصل:
یاراگرباردهی باردگرمی آیم...من خودم دایره زلف تو را می پایم
شورشیرینی و درمنظرما نیست چوتو...سوزنو تربده هرچندبدان می چایم
درنابی است غمت ازسرنو می بارم...واله ات گشته ام و تخم سخن می کارم
سالها تلخی هجرو غم تو داشت دلم...تاکه هستم به همین حال نکومی بالم
السلام علیکم اهل النجوی(فرازی اززیارت ائمه بقیع(علیهم السلام))
ایربک نداشتن مهم نیست اصلا چشم پلیس دورخود کمر بند خودرو
را بی خیال! تنها بندی که تو را به زمین و زمان همه جوره سنجاق
خواهد کرد فقط محبت است و بسچون با بودنش این همه و
بسی بیشتر از چنان دست نمی تواند که نباشد
رشته ای برگردنم افکنده دوست...می کشند هرجا که دلخواه هم اوست
عمر یارکه قدگل شد تا کجا می توان گلدان شیشه ای محافظ اش
را باخود کشید و پاس داشت؟آخریک روزی دیریا زود جامه حقیقت
می پوشید ترک افتادن به جان حباب هستی اش اما و مگرنه اینکه
ما اصلا از آن بالاها آمده بودیم و اکنون که دام گه بلا زمین چنین
زهرچشم خویش گرفته دیگر چاره و علاجی نیست جز پس راندش
ولو به قیمت پرپرکردن خود عین و درسیاق یکی نازنین رفته
و شایدهم از این طریق باشدکه پی گرفت کورسوی فانوس دریای
خیال را می برد هرکجا جز اینجای بی گل رزمحبوبت .
آن قدر دورکه شاید باید و کاشکی حس کنی دوباره نزدیکی اش
را و مگرجز این می خواهی ای عاشقی هنوز روی لپ هایت قرمز
شرم وایضا جای بوسه لبان خونی اش باری که به تاکید یادگارداری
تو دراو می زیستی و حالا بحث مجردی درکارنیست چه هر چه هست
دل درگرو یافتن خانه یارو طواف مجددش دارد.
پس پا شو که باید بروی موازی خط سفید افق لختی قبل از شفق اندر
خنکایی که شاید بکاهدکمی داغی این تن در فراغ اش سوزنده را که
بیشتر ماندن جایی ندارد و خانه پرش به انحنای قوزی خواهد افزود
که اکنون چندوقتی شده از غصه و رنجوری فراق روی سرشانه هایت
افتاده واگر زودتر به خود نجنبی این قافله عمر عجب می گذرد...
الهی پاکم کن و بعد خاکم کن
همه معصیت ها کوله بار عمل آدمی را سنگین و سیرالی الله وی
دشوارمی کنددرست. منتها چرا ربا غیبت(دروغ فریب غدرو...)
و فحشا را بیشتر از همه مزمت نموده زنهارداده اند؟ حتی نه در
اشل و قامت مذهبی بله حدود و رایج عرف جامعه ای چون ایران!
و به روزگارقبل ظهور اسلام واپسین یعنی عهد مانی و بعدترمقارن
آشو زرتشت(ع) با سه کلمه صریح گفتارنیک کردارخوب و پندارکار-
درست اندرمقابل اش ویژه درآمده اند؟ ومگرجز اینکه ربا
بهره شوم را درفیزیک و غیبت ولد زنای آبرو بری اندراجتماع
جهت قربانی خویش می زاید و بدترحشری شدن نا به جا که
حاصل نکبتی چون استمناء سکس نامشروع و...را دردامن
آدمی انداخته روان و مقام اش یکجا برباد فنا می دهد...
آن هم انسان شرقی و اهل خاورمیانه ای که بیش ازهمه
وخدا خلقتی هوای هوس برشان می دارد و گناه یکی از این
دست بین جمع ایشان چنان روغنی و جلا دیده گوشه ذهن
عام است که مگرازیادمی رودلامصب...
حالا تن نهیف دختری جوان(زر امیرابراهیمی بازیگراصلی فیلم
عنکبوت مقدس) اگر و باری به هردلیل گرفتار چنین مخمسه ای
شد چه می تواند کرد جز مدتی فرارو دوری از مکان و حول حادثه
بعدبرهه ای بی خیالی زمان فاجعه با مست کردن کار و...آخرسر
ته این لیوان سرکشیده دوباره آغشتن به همان گنددیروزی
این بار و علنا جلودوربین البته با چاشنی دهن کجی نه به خفاش-
های شبی که سرخودبرای وی وامثال اش بریده ومی دوزند بلکه
حضرت رئوف(ع) او که وسعت کرم اش ازاین دست مسئله داران
جنسی رابسی بیشترشامل می شود...
آری و واقعا مرده بادگدایی که شب جمعه را ازیادبرده
درحرمی همه غرق نور وآینه کاری اش معوایی برای لولیدن
خفاش شب نیست آن هم بانام دین وخدا...
اما کی گفته راه بقیه برآنجا حتی اگرزنکی جنده باشد بسته اند
منتها به شرط آنکه شلتاق نکند وحرمت نگهدارد
پشت و رو شدن صحنه مساوی اسقاط بازیگری است که هنوز
نفهمیده عین همه مخلوقات عالم برای ایفای نقش بی بدیل
خویش خلق شده و فرو دست آن اگرهم هنری باشدتزئینی
هست بریگانه تکمیل با شکوه درعین و متن تکوینی که
این همه را دربریافته.
حالا اما که هیزم گر گرفته هیزی را ماشاء الله فت و فراوان در
این ملک با هنجار ستیزی فوت می کنی ذیل عنوان ناسازگاری
با مذهب و دست التجاء و پای پناه روی این ریتم و رقم به
مغرب زمین کشیده ای بازبگو ببینم زری جان چرا اضطرابت
نمی رود علارقم آن همه ممارست ستودنی مجدد دلهره هایت
یک جای قصه حتی وسط فرش قرمز جشنواره کن بدجوری
می زند بیرون و درچشمها
و وای امان ازاین نگاهی که عادت کرده به پایین تنه حتی
اگرتو بدان مقطع به تارهای عنکبوت بالا زی و مقدس نما
آویخته باشی. اما چه سود که از همه جایت یکی تکه بر-
خواهد داشت. همان بی شرمی که دیروز موضع پیش و پس
پرده ها از زورمستی دریادش رفته بود و این سان تو را وارد
صحنه ای کرده که جزیک چپ لقمه شدن چاره نداری.
پس چرادست و پامی زنی زری خانم
زیرشکم های گنده چه فرقی می کند که این دست وآن
چیزدگر کیست که سمت ات دراز شده
تقدس و دهن کجی به بدکرده های بعض مفسران و مدعیان
اش با تو نمایش روحوضی است زیرپوستی قصه این هست
که شناکردن خلاف رودخانه عرف آدمی را به روزی می اندازد
که خیال کند با تحریک مشتی زائده دردی از کم بودهای
زندگی بی قاعده اش علاج خواهدشد اما نه آنها و بسی
بیشتر ازاین دست که اندرچهارگوشه عالم پلاس اند و
در کمین هناس از هرگذر ولو قناس به کردن بی امان
خویش برذهن تا عمل مشغول اند و تودرکمان شرمندگی
به دادن ولو ناخواسته مدام بی اینکه باقی مانایی درته
این قصه گرفتارهوس باشد
آدم گرفتارشداد شاید خودش هم نداد و ازسربغض و
دل تنگی به گریه دررسد اما همان هق هق های آغشته
به آب شورچشم و ایضا ملس دماغ ابتدائی ترین داروی
دردسترس و رایگان هم بی تعارف کارگشا است.
قطره های اشک که روی روزنه دیدجا خوش کردنا خودآگاه
برف پاکن مرورخاطراتی که سبب به اینجا رسیدن شده
روشن می شود کولر و بادخنک بی خیالی خاموش...
راه باقی تو رامی خواند ولی باید که این چرخ وامانده
بچرخدو دقیقا درهمین وادی تیه حاضر می رسی به درک
تنهایی و از قطره های اشک ات آغشته به ترس شوق
وهم و تجربه بلمی می سازی رو به ساحل آرامش حقیقی
اینکه درک کنی ازهستی هستی ونیستی نیست
مگر به پرده خیال و یا حتی اگر باشد کنون محکم ترین
سیلی که به گوش آن ستمگرقصدجان و امان توکرده
می توان نواخت همین نادیده گرفتن اش هست و این
سان عارف می گردی البته به حد و سیاق شیخ اشراق
و مابقی هم دیگرتا خدا راهی نیست چون خویش
را ازبارسفر ترخیص کرده ای و بدین لاجرم زود رسیدن
مائده زمینی شفا حتی برانگیختن مردگان در خاک و
نیست شده پیش کش ناقابل دم مسیحایی است
که اگر برمصدرمحال نباشدچه غم که وصل رب-
الارباب هست و اوجانشین همه نداشته ها است
اللَّهُمَّ أَنْتَ کَشَّافُ الْکُرَبِ وَ الْبَلْوَى
استاد آقای محموددولت آبادی مثل هرانسان دیگری ولو غیرفرهنگی
گرفتارمصائب اجتناب ناپذیرزیستی هم می شود .همان که به گویش
عامیانه قضا و قدر خوانند و البته حسب موقعیت اجتماعی شدید
وحاد اش... ولی بعد از خلاصی یا حتی درمتن چنین جریان هایی کنش
وی یک ظرافت و عرفان مسلکی ویژه ای دارد.
شایدممارست او بامرحوم آیت الله سیدمحمودطالقانی هم به زندان
پهلوی دوم دررسیدن به چنین موضعی بی تاثیرنبوده است.
ببیند خلاف اکثرزندانیان سیاسی قبل انقلاب آزادی اش سمت
مسئولیت اجرایی نمی کشاند حتی با وجود امکان دولت موقت و
توجیه های ازجمله انجام وظیفه و...
در مراسم خاکسپاری قربانیان قتل های زنجیره حاضراست اما
به سبک هوشنگ گلشیری داد سخن نمی دهد
اندرکنفرانس مشهور به برلین نحوه عمل او بسیاربا اکبرگنجی و
حسن یوسفی اشکوری حتی مرحوم عزت الله سحابی فرق دارد
بعدبازگشت اش همین طور
دولت آبادی دریک کلام و پس هرماجرای ناخواسته باز می گردد
سرخانه اول نویسندگی و خوب هم یاد گرفته به پدیده های
مخصوصا علوم انسانی چند وجهی بنگرد
مثلا همین کتاب بوف کورصادق هدایت را گیرم که اصلا و طبق
موازین شرعی ضاله باشدولی بیرون کشیدن بقول و تفسیرخودش
دانه گندم از دل آن یعنی دادن و یافتن رهیافتی مثبت از بطن و
درکنار هزاران منفی که به جبرزمانه برفکر وقلم نویسنده آغشته
است کارهرکسی نیست.
معمولا بچه های نابغه شلوغ وشلخته ظاهری هم هستند و همین
سبب می شود تا پدرمادرساده دل بیشتر به راندن از آغوش وخواندن
اجباری ایشان ذیل لواء تربیت گذرانند اما دولت آبادی معلم است و
درگذر سالیان و ازمتن این همه ماجرا با بانیان وپرسوناژهای مختلف
خوب درک کرده عمق کلام عارفانه به معنی اشراقی حضرت زینب(س):
ندیدم مگرجز زیبایی
از آن گاه زدن اجباری به بیرون مدینه جدش تا وقتی که در
نزدیکی جزن اهل قریه ای با وی بی وفایی کرده حرمت مهمان
نداشتند و بعد از دخول برطوس و سیاه پوش نمودن دیوارهای
خانه هم خواندن مادحین اهل بیت(علیهم السلام) حتی وقتی
که حسب سیاست ولایت عهدی خنثی و بی خاصیت خود مورد
غضب علنی تر مامون عباسی قرار گرفت در زندان گاه رسیدن
خبر فقد خواهر و برادران ( زینب و عباس (علیهماالسلام)وار )و
دایره محدودیت و هم جواری یاران نزدیک خانگی چون اباصلت-
هروی افتاد ورد زبان و کنه عمل اش درهمین جملات خلاصه
می شد:
یَا ابْنَ شَبِیبٍ إِنْ کُنْتَ بَاکِیاً لِشَیْءٍ فَابْکِ لِلْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ ع
اللهم ادخلنا به باب الجواد
مرگ های مشکوک پاییز1401ش از دید اپوزسیون به پای حاکمیت
و اصطلاحا در روند و بر حاشیه جنبش مهسا جا خوش می کند
نهاد قدرت اما اکثر ایشان را محصول سوانح ایام و حوادث طبیعی
چون سگ گرفتگی و با دبردگی جار می زند
اما و راستی در این میانه اگرملاک را مرام صرف علوی قرارداده
به کنش مولای متقیان(ع) نظری بیندازم فراتر از بحث و زوم
نمودن روی سبب کش رفتن خلخال دختر یهودی رعیت اش
نفس چنین اتفاقی را مستحق جان دادن آنی صاحبان درک و
حاملان شعور به جامعه مدعی اسلام می دانست
عکس پروپاگاندای رسانه ای که امروز میان جناح راست
حاکمیت و اپوزسیون بر سر پاس دادن علت ریختن این خون ها
به دیگری شاهدیم
برای نیکا مهرشاد ابوالفضل عریشا و...جمیعا الفاتحه وصلوات
در سرزمین آتش به اختیاران حقیر دست پدری را می بوسم که
ولو پای پسرش را شکسته و نمی گذاردبه موقع الو گرفتن تنور و
التهاب سیاسی اولاد صغیر از خانه بیرون رود.
چون با یکی و صد گل چنانکه بهار نمی شود بسی پرپرش هم به
آزادی نمی رساند.
جامعه ای که هنوز به شرف و درک آموزه مصدق کبیر(ره) یعنی
مبارزه و موازنه منفی نرسیده و با گران شدن مرغ یخچال اش
بیشتر پر می گردد اصلا ارزش آن را ندارد که یک تارموی طفلکی
از وطن نثارش شود چه رسد به همه وجود با کلی حاشیه درد
نفرین و آه...(ابوالفضل امیرعطایی بچه شهر ری)
آری شان امثال ایران اینترنشنال نسناس و بچه شاه قالتاق
بیش نیست که چون یابو عصاری انرژی حاصل ذوب شدگان
خویش را سد زده و جهت بالاتر رفتن هواداران کور و کرپندار و
مرام بهائیت پسند و حقیقتا ماکیاولی مدار شان مدد گیرند
کسانی در چنین روند و پروسه ای افتاده گیرمی کنند واقعا هالو
هستند حتی اگر عالی پیام ادبیات باشند
خوب اینجانب هزینه زدن این دست حرف ها را به دوش گرفته
و به انگ های چسبانده مخالفان اش چون بی طرف بی شرف یا
خاکستری خاک برسری و...رضایت داده افتخار ایضا می کنم چون
و بازبقول آن مرد خدا و فرزند میهن ملی متقی مصدق(ره) باور دارم
چنانکه در بیدادگاه نظامی و بعدازکودتای 28مرداد رساند:
تاریخ درباره ما قضاوت خواهد کرد
رحمت حق بر روان ات ای خفته احمد آباد مستوفی