ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
عمر یارکه قدگل شد تا کجا می توان گلدان شیشه ای محافظ اش
را باخود کشید و پاس داشت؟آخریک روزی دیریا زود جامه حقیقت
می پوشید ترک افتادن به جان حباب هستی اش اما و مگرنه اینکه
ما اصلا از آن بالاها آمده بودیم و اکنون که دام گه بلا زمین چنین
زهرچشم خویش گرفته دیگر چاره و علاجی نیست جز پس راندش
ولو به قیمت پرپرکردن خود عین و درسیاق یکی نازنین رفته
و شایدهم از این طریق باشدکه پی گرفت کورسوی فانوس دریای
خیال را می برد هرکجا جز اینجای بی گل رزمحبوبت .
آن قدر دورکه شاید باید و کاشکی حس کنی دوباره نزدیکی اش
را و مگرجز این می خواهی ای عاشقی هنوز روی لپ هایت قرمز
شرم وایضا جای بوسه لبان خونی اش باری که به تاکید یادگارداری
تو دراو می زیستی و حالا بحث مجردی درکارنیست چه هر چه هست
دل درگرو یافتن خانه یارو طواف مجددش دارد.
پس پا شو که باید بروی موازی خط سفید افق لختی قبل از شفق اندر
خنکایی که شاید بکاهدکمی داغی این تن در فراغ اش سوزنده را که
بیشتر ماندن جایی ندارد و خانه پرش به انحنای قوزی خواهد افزود
که اکنون چندوقتی شده از غصه و رنجوری فراق روی سرشانه هایت
افتاده واگر زودتر به خود نجنبی این قافله عمر عجب می گذرد...
الهی پاکم کن و بعد خاکم کن
آدم گرفتارشداد شاید خودش هم نداد و ازسربغض و
دل تنگی به گریه دررسد اما همان هق هق های آغشته
به آب شورچشم و ایضا ملس دماغ ابتدائی ترین داروی
دردسترس و رایگان هم بی تعارف کارگشا است.
قطره های اشک که روی روزنه دیدجا خوش کردنا خودآگاه
برف پاکن مرورخاطراتی که سبب به اینجا رسیدن شده
روشن می شود کولر و بادخنک بی خیالی خاموش...
راه باقی تو رامی خواند ولی باید که این چرخ وامانده
بچرخدو دقیقا درهمین وادی تیه حاضر می رسی به درک
تنهایی و از قطره های اشک ات آغشته به ترس شوق
وهم و تجربه بلمی می سازی رو به ساحل آرامش حقیقی
اینکه درک کنی ازهستی هستی ونیستی نیست
مگر به پرده خیال و یا حتی اگر باشد کنون محکم ترین
سیلی که به گوش آن ستمگرقصدجان و امان توکرده
می توان نواخت همین نادیده گرفتن اش هست و این
سان عارف می گردی البته به حد و سیاق شیخ اشراق
و مابقی هم دیگرتا خدا راهی نیست چون خویش
را ازبارسفر ترخیص کرده ای و بدین لاجرم زود رسیدن
مائده زمینی شفا حتی برانگیختن مردگان در خاک و
نیست شده پیش کش ناقابل دم مسیحایی است
که اگر برمصدرمحال نباشدچه غم که وصل رب-
الارباب هست و اوجانشین همه نداشته ها است
اللَّهُمَّ أَنْتَ کَشَّافُ الْکُرَبِ وَ الْبَلْوَى