حجت الاسلام سعیدحریری اصل

حجت الاسلام سعیدحریری اصل

وبگاه شخصی.نوه مرحوم آیت الله شیخ میرزاعلی عیوضی گنجی.طلبه حوزه علمیه نجف الاشرف(خطا درنگارش متن وب مدام جک واصلاح می شود)
حجت الاسلام سعیدحریری اصل

حجت الاسلام سعیدحریری اصل

وبگاه شخصی.نوه مرحوم آیت الله شیخ میرزاعلی عیوضی گنجی.طلبه حوزه علمیه نجف الاشرف(خطا درنگارش متن وب مدام جک واصلاح می شود)

چه پسری!؟

حوالی پنج صبح آذر ماه رسیده بودم به ترمینال جنوب و اتوبوس جدا از

بارهای تا آنجا آورده اش تنها مرا از مسافران همراه داشت و مابقی آن 

سوی شهر و ترمینال غرب(آزادی) خالی کرده بودند.

درد کلیه ام بد جور بالا گرفت و خوب می دانستم اگر علاجی باشد

در رفتن به درمانگاه و بستن سرم است. پس از ترمینال زدم بیرون 

و بدین پیاده روی سمت شهر ری کاستن آنی  از رنج اش به ذهنم 

انداخت که با یک ماء الشعیر سر و ته قصه را هم بیاورم.

پیدا کردن مغازه باز بقالی کنار ترمینال و چند صد متری ایستگاه مترو

کار سختی نبود .سر کشیدن نوشابه سرد جلو چشم موش های حاشیه

خیابان هم که تعارف را کنار گذاشته علنی و با فوج از کنج کانال بیرون

می زدند در عین ترس از اینکه ناگهان به پاچه شلوارت بخزند عالمی

داشت و بدتر راننده تخت گاز رو  که بوی گل کشیده اش بد جور 

به آن چند ثانیه رد شدن از مقابل ام می زد.

در این میانه ولی همزمان با انداختن شیشه نوشابه به سطل اشغال

شهرداری صدای یک آخ کودکانه مرا به خود آورد.

پسرک تنها و در پی مشاجره خانوادگی از خانه اش در قم فرار کرده 

عزم شمال و منزل خواهریش به  آمل را داشت  پس کاملا غافل از این 

بود که سالن ترمینال جنوب ساعت 12 شب بسته و تخلیه می شود 

و تنها کسانی که بلیط سفر برای فردا صبح را دارند  حق آنجا ماندن

را خواهند یافت و مابقی باید به دل سوز سیاه زمستان سپرده

شوند.بچه بیچاره ولی از زور سرما تا نزدیکی سرویس بهداشتی 

رفته  و با دیدن چشم های هوس باز کسی و تصور بلایی که ممکن

 هست سرش بیاورند (تجاوزجنسی) از ترمینال فرار کرده بود

و حالا گوشه سطل اشغال پیاده رو پناه گرفته تا  بلکه صبح شود.

شیشه دلستر را شکست و سمت من گرفت .ولی وقتی ملتفت شد

زیر چشمی بقال را می پایم که در عین صدای بلند رادیواش متوجه

ماجرای ما نشود اعتماد کرد و فهمید کاریش ندارم

#ایران-من