ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
بعضی از هم دوره های جهان پهلوان تختی و آشنایان اش از خود-
کشی صرف او حاصل افسردگی و...حرف می زنند.
(اینها معمولا کسانی هستند که زمان حیات و ورزش حرفه ای
با بی اعتنایی حتی کنایه و اذیت لفظی حاصل از جو عمدا ساخته
زد وی همراهی نموده حالا هم با سبک نشان دادن آن انسان
والا دنبال آبی برآتش وجدان خود در دوره پیری هستند)
جماعت همفکر جلال آل احمد هم نان شان در روغن است اگر
ساواک شاه را قاتل وی جا بزنند.(تئوری توطئه)
اما نظر پدرمرحوم بنده پهلوان محمد علی حریری درباره غلامرضا
که هم برگرفته تجربه و رابطه شخصی چند ساله با جهان پهلوان
بود و نیز از کانال فردی به نام حاج علی ممد که در دهه شصت
راننده مینی بوس سرویس مدارس تهران بود منشاء می گرفت.
چون آقا ممد خدا بیامرز که فرد خیلی خاصی از نظر تیپ و شخصیت
تشریف داشت ! رفیق مشترک آقا تختی و بابام حساب می شد.
( جناب ایشان مردی کوتاه قد و درشت هیکل بود .پس گردن چاقی
داشت . چشمان ریز و ابروهای اکثرا ریخته با صورت گرد .همیشه
پیراهن سفید یگه باز می پوشید که سه دگمه نهایی را نمی بست با
کاپشن خلبانی و دستمال یزدی بسته به مچ چپ اش هم شلوار
بهرودی سایز خیلی بزرگ که به قول خودش فقط به تن الیور هاردی
(بازیگر کمدین آمریکایی و زوج هنری لورل) و او می آمد و بس.
تمام انگشتان دست راست حتی شصت انگشتر عقیق داشت با
جنس نقره برنج و رنگهای مختلف .جیب هایش هم هماره پر بود
از نقل ارومیه شیشه عطر مشهدی تسبیه که به پست هرکی
ولو غریبه می خورد هدیه می داد.البته خودش یک تسبیه خیلی
درشت داشت که دور گردنش می انداخت با جنس زمرد سبز
چاقوی زنجان اش هم که نگویم مانندش را تا حال ندیدم با یک
قلیان عتیقه که ته آن از جنس سفال و کوزه بود و داخل بنزش.
غذای او صبحانه حلیم یا کله پاچه ظهر آبگوشت بعضا کله جوش
بود.شام کباب جغور بغور و...دم به ساعت هم دوغ آبعلی می خورد
و باور داشت این نوشیدنی روغن آن غذاها را شسته می برد و
صدقه سرش هیچوقت مریض نشده
ممد لحجه شدید آذری داشت ولی از عجایب این بود که می توانست
عمدا آن را تغییر داده عین تهرانی ها حرف بزند.به این هم که
موقع نخست وزیری دکتر مصدق(ره) از درجه داران شهربانی
و کمک حال ایشان بود افتخارمی کرد.هر روز خدا ریش و سبیل
را از بیخ با تیغ زده بقولی معروف صفا می داد)
یک همچنین شخصی در حضور ابوی و بنده به قهوه خانه ای درمجیدیه
تهران سال66ش گفت که:غلامرضا تختی قبل ازدواج با شهلا توکلی
مادر بابک مورد علاقه شدید دختری از نزدیکان پهلوی دوم بوده.
مونثی فوق العاده چاق بی سواد و...خوب دهن کجی عملی پهلوان به
او در ازدواج با زنی لاغر و باسواد سرآغاز گرفتاری های تختی و
خرابکاری های عمدی آن خانم در هر اداره یا پروژه ای بود که
ایشان بعد تشکیل خانواده داخل آن شد. حتی نوشتن جادو و طلسم
برای جدا کردن شهلا و غلامرضا یا کشتن بچه شان بابک و...
چنین روندی رفته رفته سبب افسردگی شدید پهلوان شد. برای
نمونه او هرگز عضو جبهه ملی نبود و فقط از سر انسانیت هم درک
مظلومیت مصدق(ره) کارهای مثل رفتن سر مزارش در احمد-
آباد کرد.اما این زن به گوش ماموران ساواک می خواند که: وی
ضد دستگاه شاه است و..
باری چنین دردی تا بروز نشانه های سرطان در غلامرضا کشید و
او هم بخاطرخلاصی زن و بچه اش از مخمصه خطرناک حاصل به
عمرخود عمدا پایان دارد.
یعنی دقیقا روایتی که بعدها استادآقای بابک تختی(حفظه الله)
هم بر آن تاکید کرد.
القصه:تختی نه آن قدر بی دین و غیرت بود که به راحتی خودکشی
کند. اما اگر چنین نمی کرد چند سال بعد یا ازسرطان مرده و یا
سازمان امنیت می کشت اش. پس با آن بدهی های کلان مالی و...
تاب نیاورد و خلاص
از این رو که شهلا و بابک به سمت سایه آرامش سوق یابند و خاطره
خوش او برای همیشه باقی ماند.روحش شاد