ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
این خاطره با واسطه مرحوم استادم آیت الله سیدعلی کهنمویی از
معلم اش شادروان آیت الله حسن ناصرزاده تبریزی(رضوان الله-
علیهما) نقل می کنم. چون سال وفات خطیب شهیر آذربایجان
ناصرزاده مقارن قبل تولدبنده است(59ش) و تنها یکبار ابوی
روحش شاد خدمت ایشان در زمان حیات رسیده بود ودایی
ارشدم مرحوم مدد علی رفیق صمیمی اش حساب می شد(.
آقای ناصرزاده می فرمودند:بانیان مکتب اسلام و در راس اش
این جناب ناصرمکارم شیرازی سید مرتضی جزایری و...از حقیر
دعوت به همکاری کردند.(مرادش اصولگرایان جناح راست و
ایدئولوژیک مذهبی ها بود)
قبل جواب به آنها شب رفتم در منزل ام و به عالم رویا دیدم 50
یا60 سال از زمان ما گذشته است.مردم از دست آخوندها خیلی
عصبانی هستند و هیچ خبر از احترامی که دهه 50 به ما می گذاشتند
نیست اصلا یک جای بزرگ شبیه میدان اعدام رضا شاه در تهران
درست کرده اند و می خواهند هر چه عمامه به سر است حلق
آویز کنند.بعد داد زدم:آهای مردم من ملای بی آزاری بودم
اصلا با مثل مکتب اسلام همکاری نمی کردم .یک روحانی سنتی
صرف و فقط مرثیه بلدم هم بیان حقانیت و خلافت بلا فصل امام-
علی(ع) در انقلاب57 بودم اما نه عضو حزب مثلا جمهوری اسلامی حتی
خلق مسلمان مجاهدین خلق و...
آنها هم دلشان به رحم آمد و طناب دار را جای گردن دور کمرم
انداختند(تخفیف در مجازات)
#چاقو-زدن-روحانیت