حجت الاسلام سعیدحریری اصل

حجت الاسلام سعیدحریری اصل

وبگاه شخصی.نوه مرحوم آیت الله شیخ میرزاعلی عیوضی گنجی.طلبه حوزه علمیه نجف الاشرف(خطا درنگارش متن وب مدام جک واصلاح می شود)
حجت الاسلام سعیدحریری اصل

حجت الاسلام سعیدحریری اصل

وبگاه شخصی.نوه مرحوم آیت الله شیخ میرزاعلی عیوضی گنجی.طلبه حوزه علمیه نجف الاشرف(خطا درنگارش متن وب مدام جک واصلاح می شود)

شاگرد شادمهر

استاد خیال می کرد با دور شدن مکانی از ژینا گرفته تا ارشاد

می تواند در عین رهایی از عوارض آنها انتقام ضمنی هم به 

حد توان گیرد.  غافل از اینکه هرجای دنیا بروی آسمان 

همین رنگ است و چه در ایران چه امریکا آغوش های گرم 

و حامیان بس مهربانی چون آقای غلام علمشاهی و بانو مهستی

نادر یافت می شوند. بقیه بیشتر تو  را رقیب می بینند یا نردبان

حتی شده نظر کرده ای1 دور از دسترس که بسان موجی

آمده و لاجرم رفتن در  پی دارد بی آنکه مکتب  و سبکی را 

سبب شود.

اما من کوچکترین شاگردش فاصله زمانی با هر چه آزارم

می داد را پسندیدم !  و اگر دورغ نگوییم تنها راه ممکن ام

بود یعنی اینکه اندر درون سیر کرده با خودسازی روحی

و جسمی حتی به روزی رسم که با شادمهر آن سوی آبها

و ینگه دنیا بند هر چه عقده و علقه سابق را پاره کنم.

مهاجرت ظاهرا بهترین راه است اما گاهی می توان اصل

مواجهه با آدم نمایان دل آزار را به حداقل رساند!؟

شادمهر عقیلی جای کنجار رفتن با کارمندان بازرسی

دفتر موسیقی و...فقط  کافی بود مدتی صبر  پیشه 

کند تا به موج حاصل از گسترش موبایل و اینترنت 

در ایران ایضا فضاهای باز سیاسی مقطعی به آرزوی

بزرگ خود جهت اجرا در ورزشگاه آزادی دست یابد 

چیزی که حالا با تبدیل شدن به آلت سایت قمار

ولج در آوردن های کودکانه که حتی جسدم را به 

ایران نبرید خیلی نادر  است راه آینده اش بهر چنان

هدفی هموار شود

1.فرزاد فرزین

#مسافر-زمان

آدم ها عوض می شوند

میان آن دهاتی و این شهری یک شادمهر دیگری هم بود!؟

درست عصر روزی که به یکی از معدود کنسرت های 

داخل ایران اش آن هم به مدد شرکت قاینار خزر رفت.

البته من آنجا نبودم  بلکه بعدش  از خلال خاطرات رفیق

و همشهری خوبم که  دفتر خدمات کامپیوتری داشت

(آقا سعید گل) فهمیدم زمان همان اجرا  و یک راهنمایی

زنده یاد شهید ناصر عبداللهی سبب  شد به سروقتش

رسم.

ولی خدایی شادمهری که درک کردم درآن اوج جوانی 

شور و امید دیگر چه گویم  بگذار رک حرف بزنیم دور

ازدود(مواد مخدر) و پول کثیف(قمار) برای یک نوجوان

که اینجانب باشد حکم کعبه عشق و برادر بزرگتر را

داشت و بعد وقتی در آمد که: داداشم  در جنگ از

دست رفته  صد البته آن حس بیشتر شد

ولی دست آخر قولی که روی نیمکت پارک حوالی منوچهری

و امام زاده ناصرالدین(ع) به من داد : درس ات را بخوان

بچه خوبی باش و...تا سال بعد همین دور و بر  یکدیگر را به

تهران ببینم. اما حالا باورتان می شود سالها است که 

بدان پارک و نیمکت سرمی زنم !نه با سودای دیدن آقای

عقیلی که چی بگم خیلی عوض شده... فقط محض امتحان

اینکه من هنوز نو جوان  شورانگیز ی را که بودم دراین

سراشیب عمر و بعد چهل سالگی زندگی می کنم یا نه!؟

#آوای-نکیسا(غلام-علمشاهی)