ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
مینی بوس که پرشده بود آرام آرام از زیرپل سیدخندان گازش را بر
می داشت که پیرمردزاهدانی افتادن و خیزان خود را به آن رساند و
چون دیگرامکان نشستن نداشت پشت به شاگرد ودرست کناردست
من عقب راننده البته برعکس نشست
صندلی اش اما از قرارمعلوم پیت نفتی بیشتر نبود
راننده دستی به شانه نوجوان نشسته کنارخودش زد و از او
خواست هدفن اش را که مشغول گوش دادن به آهنگ بود بر
دارد پس گفت:عرفان جان بابات چی کارمی کنه!؟ انقدربا عجله
تو راتحویل من داد و رفت که اصلا نشد حال و احوال کنم راستی
گفتی مامان ات با تیبای سفید کمی قبل میدون آزادی منتظره!؟
فقط خدا کنه جایی ایستاده باشه که پلیس جریمه ام نکند...
پسرک اماسری به نشانه تایید تکان داد وهمین که خواست
دوباره درلاک خودفرو رود چشم اش به قمقه سربازی فلزی
افتاد که داخل جلد برزنتی خود درست پشت کمر او جا خوش
کرده و با بند اتصال کیف روی شانه پیرمرد افتاده بود
از دیدن قیافه ساده نمکی و مخصوصا ریش بی سبیل وی
به وجد آمده وخون زیرپوست زردش دوید
شروع کرد به لمس کردن قمقه و تا اینکه ماشین رفت روی
دست اندازو صدای جلینک دل نواز آب داخل آن بلندشد
راستش بچه این همه را فقط به پای پخمگی آن بزرگ گذاشت و
با صدای بلند وآبرو برگفت:دیونه هست معلوم نیست ازکدوم
بیغوله ای اومده .واقعاکه راست میگن تهران دریا است! اگه
توساحل شمال هم بگردی هرجورگرازه ای پیدامی شودو...
مردمسن باز شنید و هیچ جوابی نداد فقط از لای پنجره
روی درمینی بوس نگاهش رارو به افق چرخاند و زیرلب
آرام گفت:یاخدا
چند لحظه بعد پرایدی مدل نسیم باسرعت از کنار ما رد شد
چنانکه داد می زد راننده و دخترکناردستش حالت عادی ندارد
و چند مترجلوتر یکباره زد روی ترمز اما مگر مینی بوس به
همین راحتی می ایستاد
هیچی!رفتیم روپراید و پسرک بیچاره ناخواسته از جاجهید و
اگرازمیله کناردستش نگرفته بود لابد باسرمی خورد به شیشه...
پراید به همین فاصله زمانی دوباره سرعت گرفت و دررفت
ماشین خطی ما که نگه داشت خیلی ها از سرترس عواقب
ماجرا پیاده شده تاکسی گرفتند
راننده مینی بوس ولی افتاد به گریه کردن که: تورو خدا نرید و
شاهدباشید من بی تقصیرم
پسرک خون بالا آورد و افتادن تپش قلبش ازروی همان تی شرت
یگانه که به تن داشت کاملا معلوم بود
پیرمرداما آرام سربچه رابردامن گرفت و یک قلوب از آب قمقمه اش
ریخت به حلق او دقیقا همین کار ساده و فشاری که موقع بلعیدن به
مری ودیگر جوارح طفلک آورد دوباره قلب ایستاده رابه تپش انداخت
(خوشابه حال کسانی که درسفرزندگی دیگران راتا آنجا که آزاری به او
نمی رسانند حال هرجورکه هستند ولو ازدیدمن نوعی بدو مسخره تحمل
کنند.ای بسا کلیدسعادت دنیا وآخرت ما دریکی از همان چیزهای نهفته که
اضافی بی ارزش و...پنداشته دور می ریزیم
و ابتغوا الیه الوسیلة.آیه35سوره مائده