ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
ابوی مرحوم بنده نقل می نمودند:قبل انقلاب یعنی دهه 40ش
روزی درمنزل اخوی مرحوم آیت الله سیدشهاب الدین مرعشی-
نجفی(ره) به محله راسته کوچه تبریز بودم.
فصل تابستان بود و آقای مرعشی بنابرعادت معمول ازقم به
شهرتبریزآمده و درخانه برادرش نزدیک ظهرمشغول استراحت
بودند.
غیرایشان و اخوی مرحوم مهندس بازرگان بنده و خادم اش
هم کس دیگری نبود.
شنیدیم صدای در می آید.مردی حدود60 ساله داخل شده
و اظهارداشت:آسیدمرعشی من تقریبا 30سال است فروشنده
دوره گردمیوه هستم و مدتی هم شده که دیگر با درشکه این
کار را انجام نمی دهم بلکه وانتی خریده ام.
حالا از نظر مالی به جایی رسیده ام که باید به سفرحج تمتع
مشرف شوم .اما راستش درطول این سالیان به افرادی کم
فروشی کردم ازبرخی هم زیادترازحد پول گرفتم و من باب
پاک کردن مال خود خدمت شما رسیده ام.
جناب مرعشی خیلی خونسرد و آرام جواب دادند:اشتباه-
آمدی!؟
شرعی اش این است که تک تک مال باختگان را یافته حلالیت
بگیری که لابدمقدور نیست یا ازعوض ایشان کار خیری بزرگ
انجام دهی: حسینیه یا یتیم خانه بسازی و...
مرد گفت:آخرآن وقت دیگرنمی شود که حاجی شوم...
آقا ادامه دادند:خوب برو پیش این آخوندهایی که صافکاری
و نقاشی بلد هستند و دست ازسرمن بردار
آخه بنده خودم هم تا حالا حج نرفتم