ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
آن سوتر از مسجد مقدس جمکران خط آهنی می گذرد و بیابان با
پستی بلندی های کوتاه دارد.روزی گذرم دقیقا به آنجا کشید وسط
ظهر زمستانی در دل سرمای کویری اش باخودم گفتم:من اینجا چه
کار دارم!؟بعد ادامه دادم :از زیر گذر میدان بقیه الله(عج) وکمر بندی
متصل به جاده قدیم کاشان با شخص همجنس باز و خطرناکی هم
قدم شده بودم پس از او ترسیدم و در یک فرصت مناسب زدم بر
سمت جاده خاکی .
باز به راه ادامه داده حاصل برف در حال ذوب از حرارت خورشید
رخشیدن انگشتر نقره ای را دیدم با رکاب زرد و عقیق فیروزه.
راستش هنوز هم دارم اش.
بعد رفتم داخل مسجد و از زور خستگی زیر باد گرم چیلر نشسته
خوابم برد.بیدار که شدم همان مردی که عوضی می پنداشتم
و در راه از سایه اش فراری شده بودم نشسته مشغول زدن
خودش بود!؟یکی از خادم ها گفت: دیوانه است. من اما رفته
صورتش را بوسیده و گفتم:دیوانه منم !که هنوز نفهمیدم
با ظاهر و چند قدم همسفری در مورد مردم قضاوت نکنم آدمها
که سهل اند حتی خود بیابان خدا
ظَهَرَ الْفَسٰادُ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِمٰا کَسَبَتْ أَیْدِی النّٰاسِ
فَأَظْهِرِ اللّٰهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمَّیٰ بِاسْمِ
رَسُولِکَ، حَتَّیٰ لَایَظْفَرَ بِشَیْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ،
#محمد-المهدی-الحی(عج)