ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
در خانه یک سریال دهه شصتی است که حسب نبودن اینترنت و...
یعنی شبکه های اختیاری تر نمایش به آن دوره مخاطب زیادی داشت.
منتها کارگردان آن بخاطر بعض تکنیک و دقت نظرها شایسته
ستودن است.مثلا وقتی آقای اکبر عبدی بعنوان همسایه از پس
دیوار سر در باغچه خانه می انداخت یک جورهایی با خورشید تقارن
یافته مجال بازی اصطلاحا رو حوضی داشت یا زنده یاد شهلا ریاحی
نقش بزرگتر و پیر سالی را ارائه می کرد که با زوم و توجه دوربین
روی قفس طوطی ملنگو آویزان او از ایوان عقل و وقاری را یاد آور
می شد که بچه ها حسب سن که نه حتی والدین آنها بخاطر
موقعیت شغلی بسیار پر جنب وجوش تر بی بهره اش می نمودند.
اصلا پدر خانواده که میوه فروش بود و آرامش حاصل از همجواری
روانی سیفی جات را نمایندگی می کرد و...
#انتهای-خیابان-الوند
اسفند68بود.بعد سه شب طی کردن به حیاط و راهرو بیمارستان در
حالی که والدینم مشغول تهیه دارو و...برای دایی تصادف کرده ما
بودند.پرستاری دلش به حالم سوخت و مرا بعنوان همبازی پسرش
به خانه خود درمحله امام زاده اسماعیل (ع) تهران برد.
اما به راه و درهوای بارانی که با اتوبوس واحد و هم پیاده طی شد
رساند:شوهر افسرارتش ایشان اسیردست عراقی ها است و تنها
پسر14ساله او ازهردو پا فلج.
از یک هفته زندگی ام با حمید خدا بیامرز اما همان طوطی سبز ملنگو
او تلوزیون سیاه سفید باز کلیپ کودکانه ای که درانتهای همین متن
قرار دارد و اشک طفلک با دیدنش درمی آمد نیز بعضی عصرها
مخصوصا شب عیدی زیارت رفتن مان یادم مانده که چگونه در
فراز و فرود راه کوتاه با چرخ کم باد ویلچرش کلنجارمی رفتم...
اواسط دهه 90 روزی درمترو چشمم به زن مسنی افتاد که از
پشت عینک ته استکانی وبخار گرفته اش حاصل سرمای زمستان
مرا می پاید.همان پرستار مهربان بود گفتم:حمیدکجاست!؟
قطره اشکی گوشه چشم اش جوشید و با لکنت ندا داد:پیش خدا
بعد رفتن تو به سال نرسید تابستان بود.قطعه 19بهشت زهراء
خاکش کردیم (پرنده بهشتی روحت شاد)
#زرگنده