حجت الاسلام سعیدحریری اصل

حجت الاسلام سعیدحریری اصل

وبگاه شخصی.نوه مرحوم آیت الله شیخ میرزاعلی عیوضی گنجی.طلبه حوزه علمیه نجف الاشرف(خطا درنگارش متن وب مدام جک واصلاح می شود)
حجت الاسلام سعیدحریری اصل

حجت الاسلام سعیدحریری اصل

وبگاه شخصی.نوه مرحوم آیت الله شیخ میرزاعلی عیوضی گنجی.طلبه حوزه علمیه نجف الاشرف(خطا درنگارش متن وب مدام جک واصلاح می شود)

سهمم از صحنه

آری همه جای زمین صحنه هنر نمایی نوع بشر است

وجه تسمیه گوشه ای از خاک پاک کرمان شاهان نیز 

از این روست.

اما در همان گاه که زمستان هست وکبک سر درجبین

برف دارد نیز هم صحنه پیوسته به جااست وصاحب

چنان میزان سنی   چنین بخت برخی را گردانده

تامال دیگرانی گشوده شود.

آری بزرگ سهم ما از صحنه نه در تکه چاق وچله تر

برکنده اش بلکه  زکف ندادن سواری گرفتن او

وهمچنان تا آنجا که جا دارد تاختن به سوی انتها است

البته به واحد شرط جوانمردی و مرورت که بی بودن 

آن نفس کشیدن هم هر آینه بدتر ازمرگ است

بل  ایشان که از سمت ابتدای قصه می آیند نگویند :

باخت و با این استقامت ها میخ مانایی خود را درست

وسط بساط زندگی  کوبید تا نفس بودنی باشد   .

#درویش-زی

آیین مستان

ازصحنه(1) برون آمد...هرکس که فزون آمد

در دایره مینا...دل کاسه خون آمد

ببرید ز عاقل ها...با سلک جنون آمد

سروی شد و بالا رفت...آنجا به سکون آمد

پای قد رعنایان...چون لاله نگون آمد

زین کرنش جانانه...خوش یمن وشقون آمد

درویش شد و ازحلم...برنفس زبون آمد

آن یل ز سرمستی...طفلک به درون آمد

باساز و دفش باری...درجنگ قرون آمد

شیواتر ازهرتعبیر ...برشعرکنون آمد

کرمانشاه زور خوش

1.صحنه زادگاه آسید خلیل عالی نژاد

(سروده سعیدحریری اصل شهریور1402ش)

#اهل-حق

تو را دارم!؟

خدایا اگر چند روزی و به هزارو یک دلیل بر قلب کسانی

بنشینم وشامل مهر شان گردم چندان مهم نیست! چه و

البته که فانی است

واجداهمیت آن هست که تو علاقه بی بدیل خویش را

به من از مهد تا نه که لحد و قبر حتی روز واپسین و در

عین داشتن نامه عملی نچندان مرغوب از دست نمی دهی

بارالهی با دنیا هرچه می روم جز بر وحشت تنهای ام نمی افزاید

چه با دیدن هرروزه مرگ و فرجام همه کس و کارم دریافتم

 دهشت شب اول قبرهرآنچه باشد عملا به اندازه چنین زندگی

نیست.

آری کاسه دیریا زود لبریز و حتی شکسته فقط فریادخواهد 

زد دیگه بسته!؟ و من بی سبوی وجودم شکومندترین ساقی-

گری زندگی خویش را مگردرحق که می توانم انجام دادجزتو!؟

پس ببوس تنگ درآغوشم بگیرو فشار بده بی آنکه گوشه 

چشمی به کاکل ناز چشم افراخته یا پاهای قلمی وبا سن آخته ام

ایضا شکم آب شده داشته باشی

یا من حبیب لا حبیب له

#دنگ وفنگ-روزگار