ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
می دانم چون من که از هر آلام تو آنی و فورانی جوش و کم را باهم
می آورم نیستی. اما همین که در برهه هایی سخت از زندگی آن
روی سکه را نشان داده و بازم می فهمانی که نفس بابا برای تو
با ارزش ترین های این دنیا ی خاکی است کفایت کند تا واجد خرج
این همه محبت ات دانم که اگر حتی نبود بازش بی نهایت دوست
داشتم ات ای پاره تن.
اما بی هر سانسور و تعارف تقدیر پیش رو ممکن است یکی از
ما دو را از ادامه زندگی خط بزند.
شاید آن گاه ولی تو برایم عقده کالی شوی گوشه ذهن که به هر
دری زنم آنچنان که بایسته است گشوده نشده یک دل سیر
گریه را حتی حرام ام کند
با این همه در تنهایی تو و قصه نبودنم می خواهم چیزی هنوز
به یادگار دائم داشته باشی که عکس مابقی میراث های
مادی یک شبه با خطایی آنی و راهبردی بر باد ندهی.
و آن تجربه های این چند پیراهن بیشتر پاره کرده در روزگارم
است که پیش کش ات می کنم بدان امید که بوی خویشی را
تاهمیشه فریاد زند و هرچه هرمان حاصل از سوانح ایام
ولو خود مرگ را به عقب راند...
#پدر
مرد میانسال کارگر بود و پسر 8 ساله اش را عصرها موقع
خروج از شیفت بعد از ظهر مدرسه تا خانه همراهی می کرد.
رفیقم اما حسب گرفتاری کس و کارش در روستا و اینکه
نمی خواست مشتری های مغازه اش به شهر اصطلاحا بپرند
از حقیر خواست که حداقل دو ساعتی در بعد از ظهر آنجا را
باز کنم.
آن پدر و پسر اما حدودا دو هفته تمام مشتری هر روزه ام
بودند تا اینکه چهارشنبه روزی موقع گذشتن از دکان
فرزند مکسی کرد و بابا اما خلاف گذشته دست او را
کشید! طوری که کم مانده بود روی برف و یخ فشرده
پیاده رو زمین بخورد.
دلم برایش بدجوری سوخت و خیال کردم آن مرد پول
ندارد. چون چند ساعت قبل دیدم که مدتها در میدان
مشرف آنجا نشسته و کسی او را برای فعلگی نبرد.
دست برده و یک پفک به بچه اش دادم .
آرام دهانش را به گوشم نزدیک کرد و گفت:ممنون
حالا چند می شود؟
گفتم:مهمان من فدات
باز گفت:نخواستم بد عادت شود!می دانی ممکن من
روزی پول خریدن این چیزها را برای عزیزم نداشته باشم
اما بدترش اینکه او شاید پدر از کف دهد.
خوش دارم از هم الان حساب سرد و گرم روزگار
دستش بیاید .چون بعدا که بزرگ شد و سبیل کفت دیگر
کسی مثل امروز تو دل برو بودنش به وی توجه و محبت
نکند و عادت تبلی و اتکاء به بقیه ایضا از سرش نرود
#بابا-نان-داد
مردهای روز گار ما هم بار دار می شوند و ایضا می زایند!؟
منتها در یک روند تدریجی ذیل عنوان پدری...
که کل وجود بهینه را در می آورد تا پسر را بقاء بهتر پوشاند
غافل از اینکه درخلع نبودن خویش حاصل چنین رویه تند
حسب جبر زمانه بدترین سوز را به جان فرزند خواهد انداخت.
با این همه چه می توان کرد تا بوده همین بوده...
مگر اینکه چنین تلاش معاشی را به چنان عقلی بیاراید تا باری
از میراث معاد نیز محروم شان نکند.
که دست آخر و بلاشک از ممارست درهجی همین حمد و
سوره های امروز میان لبهای نو گل خود هست که غنیمتی
خواهند برد آن هم ذیل ولو خروارها خاک سیاه
#الفاتحه